فردوسی ،چنان بزرگ است و سروده های اش چونان سترگ است که هیچ نمی نویسم.امروز25 اردی بهشت روز کسی است که اگر نبود،نمی دانستم امروزبه چه زبانی می گفتیم ومی نوشتیم.روز بزرگ داشت فردوسی ِ پارسی سرا بر همگان فرخنده بادا !!!
ادبیات کمی فراتر از شیوه هایی که هست درزمینه ی قصه وشعر.نام من ابوالقاسم فرهنگ است.پیش ازاین به جزشعروقصه های گونه گون یک رمان به نام ((خاطرات یک قاتل)) وبک مجموعه قصه به نام ((درمن خلیده ی چهل سال در من خُفته))برگردان به شعر کودکان ِ((سال نو چینی ها)) و.....به چاپ نرسیده هارمان ((ویرانی))و رمان نوجوانان ((افشین))
شنبه، اردیبهشت ۲۴
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱
ساده تر از خیانت
لانگ شات
خانه هایی که بر بادساخته شده درگوشه ی چپ تصویر
زورخانه هایی که بربادساخته شده در گوشه ی ناچپ
وسط امٌا مه آلود است
بوی دهان هایی که به زنجیر کشیده اند
درصداهای دزدیده شده ی زنگ زورخانه
مدیوم شات
کبٌاده های موش خورده
درکنار میل های پوک
ومدیومی ازهملت
ومدیوم بابک که بارقص بندری درخون خویش می غلتد
در این شات
یادداشت های نوشته نشده ی لو رفته
نمای نزدیک ترازقلمی سرگردان
نمایی دورترازلانگ شات
پهلوانانی ترسو
نویسندگانی مفلوک
آوای دمٌام که سنفونی پنجم را می نوازد
درصدای سرناکه چه کنم پری یارُم بشه؟
اوج وفرودی سینوسی دارد
دیالوگ
های مرشد
آنان که دهانشان رابوییده اند
درهیچ گودی میاندارنخواهندشد
های بچه مرشد
این مرشد آلزایمرگرفته است
نه رشد می کند ونه ارشاد می شود
و این نویسندهی مفلوک
ازصدای زنجیرهایی که بربوی دهان اش بسته اند،سرسام گرفته است
میکیس تیودراکیس مارش حکومت نظامی را باچنگ می نوازد
اُدیپ سماع واردنبال پدرش می گرددوهربارخودش را ویران تر می یابد
خانه هایی که بر بادساخته شده درگوشه ی چپ تصویر
زورخانه هایی که بربادساخته شده در گوشه ی ناچپ
وسط امٌا مه آلود است
بوی دهان هایی که به زنجیر کشیده اند
درصداهای دزدیده شده ی زنگ زورخانه
مدیوم شات
کبٌاده های موش خورده
درکنار میل های پوک
ومدیومی ازهملت
ومدیوم بابک که بارقص بندری درخون خویش می غلتد
در این شات
یادداشت های نوشته نشده ی لو رفته
نمای نزدیک ترازقلمی سرگردان
نمایی دورترازلانگ شات
پهلوانانی ترسو
نویسندگانی مفلوک
آوای دمٌام که سنفونی پنجم را می نوازد
درصدای سرناکه چه کنم پری یارُم بشه؟
اوج وفرودی سینوسی دارد
دیالوگ
های مرشد
آنان که دهانشان رابوییده اند
درهیچ گودی میاندارنخواهندشد
های بچه مرشد
این مرشد آلزایمرگرفته است
نه رشد می کند ونه ارشاد می شود
و این نویسندهی مفلوک
ازصدای زنجیرهایی که بربوی دهان اش بسته اند،سرسام گرفته است
میکیس تیودراکیس مارش حکومت نظامی را باچنگ می نوازد
اُدیپ سماع واردنبال پدرش می گرددوهربارخودش را ویران تر می یابد
سهشنبه، اردیبهشت ۲۰
اُدیپوس
پس اُديپ شهريار درمن ديپ (1)شد وانيموس وانيماي اش چون در من رسيدچونان در هم آميختند که سر از پا نمي شناختند ودر هست پنهان مولانايي من چونان به سماع در آمدندکه در من شوري پديدآورد که سينه ام را سپرمادرم نمودم که گرز تهم تنانه ي پدرم نتواند کوچک ترين شکافي درسپرم دراندازد مگربه اندازه ي چشمي بادامي،ودر اين ميان بر آن شدم که پس از آشکارا نمودن هست پنهان مولانا،گوشه بگيرم تا بيشتر درجست وجوي من بر آيندو گوهر من بيشتر هويدا شود.
ديري که گذشت من چون اُديپيتي نان جندريسم (2)داشتم ,وبا مادر نمي توانستم در آميختن که من نيز چون او به سردردهاي گونه گون گرفتار بودم واو هميشه مرا دارو مند نموده بود وپيوندمان استوار بوددرهمخونی آن هم نه در باتلاق گاوخونی... دراين ميان بر 2 راز دست يافتمي: نخست آن که پدر هرچه دارد به چنگال مادر در انداخته تا اين ژاندارم را آرام کند وديگر آن که پدر سرو گوشي دارد که با منارجنبان در پيوسته وسر ِ باز ايستادن ندارد.پس من در انديشه شدم که چگونه بدانم چه سان دوست داشتني امو چه سان پدر را بکشم.بهین اندیشه آن بودکه اورا چه گوارا(7) بنمایانم ودرسایه اش دمی بیاسایم.چندی گذشت ودردام افتاد ودانست :مرغ زیرک چون به دام افتد... وتیرمان به سنگ خورد.برآن شدم که هرچه بيشتر بر خود ناوک اوتيدن (4)خود پاي فشارم بيشتر بر دوست داشتني يا نداشتني بودنم آگاهانيده مي شوم. وچون دانستم که خواستني ام ،خواستني هاي ام رافزونيدم ودرکنار آن آواي چکاچاک هاراکيري ام (قتل نفس ژاپنیانه)راآن سان پخشانيدم که درپرتو برق آن اُديپيتي چند چندان يابم. وبدين سان بود که روزي بامادر و پدرم بر خوان نشسته بوديم وپدر مي لمبانيد،پرسان شدم که ؛ اگرپدر رابيرون اندازيم دست وي به چه بند است وآن 2 ديگرگفتند به هيچ بنداست ومن از نگاه پدر دريافتم که به چُسي(3) هم بند نمي شود. آن روز پدر را آگاهانيدم که اُديپي نه مردم واگردرمادرنتوانم درآمیخت پدرکشی ام را خواهم داشت.که مردي ِپدر را مي چالشانم. پس آن گاه رابراي کنش پدر کُشان زود ديدم ودرانتضارنشستم تاشاید پدربه زندان شودوما به هر2 خواسته (6)برسیم ودرچشم دیگران،سربلند باشیم .پس پاي سست کردیم ،؛تا کاخ پاياني رانيز از چنگ پلشت اش به درآوريم واورا چونان شوخي ازتن خانواده بزداييم تا خود به گوشه اي بخزدوآن سان در خودِپلشت اش در غلتدکه نداند از کدام اُديپي ضربه خورده است ومانیز در نگاه دیگران از نان گوارا نشان دادن پدربخوریم وبه این هاپولی هپوشده دردل بخندیم. ,ودردل نیزبه نادانی دیگران که {آنان را خودمان درگمان پروری انداخته ایم که پدرم یک پُخی است}هِر وهِربخندیم که خنده برهردردبی درمان....،او نيک مي داند که اُديپي ات اين زماني با اُديپيت آن زماني چندان نا هم سان است که در شگفت می شویم. 1-deepبه ژرفای گنداب 2-بی جنسیتی آن گونه که فمینیست ها گویند. 4-ازکشتی گیران ومشت زن ها بپرسید. 3-از مبطلات ستون براندازاست 5-این پی نوشت بی 5 است 7-این گواراdeliciosنیست 6-کشتن بی خون ریزی ونافیزیکی پدر{بی نیاز به خود کورکردن دختر)وبه دست آوردن منالش آن سان که اوهیچ گاه هیچ مالی نداشته وهمه از دسترنج مارگارت تاچراست |
یکشنبه، اردیبهشت ۱۱
روز جهانی کارگر
http://tinaie.blogspot.com/?m=1امروز اول ماه ،روزجهانی کارگران است.باوجوداهمیت این روز جنجال رسانه ای برای پوشش دادن به عروسی سلطنتی بچه شاه
زاده(ویلیام)با کسی در مایه های سیندرلااست بانام (کاترین میدلسون)؛چنان زیاد بود که نه تنها حرکت کارگران در اروپا ،حتی
بیانه ی مهم تشکل های کارگری ایران وکشتار سوریه ولیبی رادرسایه ی خود قرار داد.
چیزی که در این میان آشکار شد؛توانایی رسانه های سرمایه داری در ناپدید کردن ویا کم دیده شدن خبرهایی است که نمی خواهند
جریان ساز شود.وقتی می شنویم که 2000000000نفرازمردم دنیابه تماشای چنین مراسمی کشانده می شوند؛به سادگی می توان
توانایی سازمان دهی رسانه هارا دریافت....
زاده(ویلیام)با کسی در مایه های سیندرلااست بانام (کاترین میدلسون)؛چنان زیاد بود که نه تنها حرکت کارگران در اروپا ،حتی
بیانه ی مهم تشکل های کارگری ایران وکشتار سوریه ولیبی رادرسایه ی خود قرار داد.
چیزی که در این میان آشکار شد؛توانایی رسانه های سرمایه داری در ناپدید کردن ویا کم دیده شدن خبرهایی است که نمی خواهند
جریان ساز شود.وقتی می شنویم که 2000000000نفرازمردم دنیابه تماشای چنین مراسمی کشانده می شوند؛به سادگی می توان
توانایی سازمان دهی رسانه هارا دریافت....
دکترسیمین دانشور
دکترسیمین دانشور را با وی پی ان پیداکنید.کتاب ((کوه سرگردانی ))اور کجاپیدا می کنید؟!!!!
نخستین رییس کانون نویسندگان ایران دیروز 90ساله شد.زادروزبانوسیمین دانشورنخستین داستان نویس زن ایرانی در27سالگی،دکترای ادبیات دانشگاه تهران بودکه اولین مجموعه داستان خود رابا نام((آتش خاموش))به چاپ رساند.1328برگردان رمان های ((سربازشکلاتی نوشته ی جرج برنارد شاو)) و((دشمنان نوشته ی آنتوان چخوف))رابه چاپ رساند ودرسال 1329با زنده یاد جلال آل احمد ازدواج کرد. بانو دانشورسال1331برای تحصیل در رشته ی((استتیک{زیبایی شناسی}))بابورسیه به دانشگاه استنفورد رفت وپس از 2سال تحصیل ذبه ایران بازگشت.اوازسال1348 پس از مرگ جلال آل احمد تاکنون هم چنان استوار وسربلند مانده است. نوشته ها:1- داستان:آتش خاموش 27 شهری چون بهشت40 به کی سلام کنم؟59 رمان ها: سو وشون 48 جزیره سرگردانی 72 ساربان سرگردان 80 برگردان به فارسی مجموعه ماه عسل آفتابی ورمان های سرباز شکلاتی برنارد شاو دشمنان آنتوان جخوف بنال وطن آلن پیتون و داغ ننگ ناتاییل هاثورن دیگرنوشته ها غروب جلال شاهکارهای فرش ایران راهنمای صنایع ایران ذن بودیسم مبانی استتیک . هم چنین آخرین رمان ایشان با نام کوه سرگردانی گمانده شده است. |
شنبه، اردیبهشت ۳
تیردادسخایی و شاهنامه فردوسی
پیش از این نوشته بودم که کارپژوهشی برای شناخت
توانایی های نمایشی شاهنامه راآغاز کرده ام .هم چنین دیدگاه استادهایی چون دکتر
اسلامی ندوشن ودکتر خجسته کیا را نیز در کنار دیدگاه محمدحنیف وفرج اله
جوانشیر(ف.م جوانشیر) را درمورد تراژدی
وتوان دراماتیکی شاهنامه ،درهمین تارنما نوشته ام. این بار ودر همین راسبا درنشستی
که با یکی از تواناترین ودیرپاترین فیلم نامه نویسان کشور آقای تیردادسخایی
داشتیم،دیدگاه های وی را جویاشدم.
ایشان نیزچون بسیاری از اندیشمندان براین
باورهستند:؛ که اگر فردوسی وشاهنامه را نداشتیم؛اکنون این گونه نمی توانستیم به
زبان فارسی گفت وگو کنیم.شایدبه زبانی در هم از مغولی وعربی وپشتو و...گپ می
زدیم.اونیزچون بسیارها باور داشت که توانایی های نمایشی شاهنامه بسیار بالا است
ولی ،پذیرش ساختن واجرای نمایش براساس شاهنامه رادر این روزگار،ناممکن می دانست
وبه باورایشان پذیرش دیدگاه قیچی به دستان را خیانت به شاهنامه می داند.
تیردادسخایی کسی است که زیر وبم دیدگاه مجوز
دهندگان به متوت را بیشترازخیلی ها باپوست وگوشت خود،آزموده است .او نیز باور دارد
که ژست دروغین نگاه ملی گرایانه ی امروزی _کاملا غیرملی ها- بسیارفریبنده است و
پای دادن جواز ساخت که پیش بیاید،آشکارمی شود که چه اندازه،ملی وملی گرا هستندو
تاکیدمی کنم که این ها باور من از دیدگاه ایشان
است ومسیولیت احتمالی این دیدگاه هم برشانه ی من است ونه ایشان.
سعدی و3دیدگاه از هزاران
می دانم که ما برای نیفتادن به بلا ،کوشش می
کنیم،ازترس ازدست دادن آرامش روزمرّه ،ازترس از دست رفتن خوبی های راستین ویا
دروغین روزمرگی،وترس های به جا یا نابه جا؛آدم هایی راکه شاید یادآوری نام آنان به
دیگران وخودمان دردسرساز است ؛به فراموشی بسپاریم.این روزها نمونه ی آشکارش فراموش
کردن کسا نی است که هنوز 2ماه از نبودنشان نگذشته ولی خودمان را به فراموشی می
زنیم ،مبادا خدای ناکرده،یاد آنان مارابه کنشی وادار کند که داشته هامان ؛آسیب
پذیرشود.
ازهمین رو؛من هم دیدم یادآوری سعدی،زیان چندانی
ندارد_مگرخوانده نشدن نوشته ات – گفتم چیزهای بی زیانی در باره ی او بگویم:
1-سعدی مسدسی(شش پاره ای)دارد کهبا این که
سرودهی کوتاهی نیست ولی گزیده گویی درونی اش رادارد.درپایان هرشش پاره اش این بند
زیبا می آیدکه :
بنشینم وصبر پیشه گیرم دنباله ی کار خویش گیرم.
در این بند تکرار شونده،سعدی نشستن و را بدون
سکون وبسیارپویا می بیند.به بیانی دیگر پارادُکسی قوی رادر خود پنهان کرده است.
2-دیدگاه پرورشی نا هم خوان:درجایی می
گویند:تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است
.ودرجایی دیگر می گویند:استاد ومعلم چو بُوَد بی آزار خرسک بازند کودکان در بازار
3-دیدگاه جبری واختیاری: در داستانی در مورد
سیری ناپذیری ِآزمندان،به مرگ آن ها اشاره می کند که پایان آزمندی آنان است اگر
پیش ازمرگ،دست از سیری ناپذیری بردارند
و((قناعت)) کنند،از بند آز رها می شوند واگر نه ،تنها مرگ ،پایانی است بر
رهایی آنان از این بند... می گوید:
آن شنیدستی که در صحرای غور
بارسالاری ؛بیفتاد از ستور
گفت:چشم تنگ دنیا دوست را یا قناعت پُر کند یا خاک گور
جمعه، اردیبهشت ۲
r/lv'/nv,
دل نوشته ها-شعروقصه
ای عشق!های وهوی ِ دروغ
نمی گذارد نغمه ای بسرایم 2- ای عشق! آن قدر دور ِ تو چرخیدم تا پاک شد همه آلودگی زجان 3-ای عشق! آن که در افسون ِ تو غوطه ور نیست در چه منجلابی غوطه ور است؟! |
||
و شانه هامان به گاه خالی می کنند تا بابک درخون خویش و
منصور بر دار خویش برقصند تاتکیه گاه امیر ویران شود و فین جامی زخون بنوشد و شانه هامان در گریز در زیر پای سرهنگان آرام می شوند تا دکتر را به پستوها بفرستند و شانه هامان به گاه می رقصند اکنون دمّام ها باردیگر به خروش آمده اند باز نوبت رقص این رجّاله ها است |
||
((درزندگی زخم هایی هست که مثل خوره...))تادر
زندگی زن عموی ام موشکافانه نمی نگریستم،اهمیت نگاه صادق هدایت را در
((بوف کور))نمی فهمیدم.مرگ کاظم ،برای من بسیار تکان دهنده بود.نه از آن
روکه کاظم وارسته بود وپسرعموی ام بود.بلکه این مرگ مرا واداشت که در زندگی
دردآور زن عموی ام _که از دیدگاه من نمونه ی سرآمد پایداری است-،واکاوی
کنم.هرچه ازاین زن بگویم،کم است .راستش من باورهای مذهبی ندارم وهم چنین به
این دیدگاه که نام آدم ها در سرنوشت آن ها،نشان های اش را می نمایاند،باور
ندارم ولی درباره ی زن عموی ام باور دارم که نام زینب برازنده بوده
است-چون او نیز بسیار ستم کشیده است-.ازدست عموی ام-نمی گویم عموی ام ،می
خواسته اورابرنجاند(چون عموی ام نیز،قربانی رخدادهای زمانه است)یارنجی که
زن عموی ام برای رفتارهای نابخردانه(وشاید ناخواسته ی )دامادهای اش داد.
اشک نمی گذاردپیامدهای رنج های زن عموی ام رادرباره ی نابخردی های ناخواسته ی کاظم وبرادرش حسین بدهم.گرچه این 2نیز نمی دانستند؛سادگی کالای بی خریداری است وچون دیگران نا سره باید بودتا مردم تورا درمیان خودشان بپذیرند..شایداگرشانه ای برای سرگذاشتن وگریستن وآرامیدن داشتم؛پس از آن می توانستم بنویسم ولی می دانم در این بیغوله ای ((که))باهرکسی دوست می شوی((در ذهن خود طناب دار تورا می بافد))بهتر است خموش بمانم ودرخودم ،بشکنم. |
یکشنبه، فروردین ۲۸
خواستگار سابقم رو یادته؟
دل نوشته ها-شعروقصه
یادته یه یارویی بود که یه مدت باش دوس بودم؟-کدومشون؟
بابا چقدتوخنگی؟یاروکه قرار ومدارمون رو هم گذاشتیم.. -اُه اُه آره اون پسر قدبلنده ی چشم سبزه کاظم؟ بابا تو دیگه کی هستی؟من اسمشم یادم رفته بود تا.... -پسر پیر زنه زینب سلیطه رو میگی؟ حالا میذاری بگم چی شده؟یا شناسنامه ی عمه وخاله شو... -چی شده فیلت یاد هندسون کرده؟2باره توکوچه بابا اینات دیدیش دلت هُری ریخته پایین؟ یه دیقه خفه میشی بگم ... -شانس اوردی زنش نشدی چه شانسی؟اگه شانس داشتم که حالامفتی مفتی بیوه شده بودم... -چی شده؟باز با شوورت دعوات شده ؟یا ردشو زدی اُفتاده دنبال یکی دیگه... خفه شو دیگه حوصله ندارم.بابا پسره مُرد..... |
پسرهمسایمان ، مُرد
پسرهمسایه مان – که تاریخ مصرف اش برای مادر
پیرش تمام شده بود- مرد. مراسم بسیار باشکوهی برگذارشد.پیرزن ،خیلی رو؛ خراشید و
مو؛کند. هربار که ازنیامدن عروس اش پرسیدند،غش می کرد. شوهرش می دانست که اگر پیرزن ،غش نکند،مجبور
می شود که بگوید؛ عروس اش را عمدا در بی خبری گذاشته تا کار، تمام شود. پیرزن اما
در درون اش خیلی شاد بود.به زودی می توانستند خانه ی کلنگیشان را بکوبند.
پسرهمسایه مان که در اغما به سر می
برد،مرد.مراسم تشییع جنازه ی خیلی شلوغی داشت ، ولی همسرش در مراسم نبود.هفته ی
پیش ،مادر شوهرش اورا به عنوان دزد به کلانتری تحویل داده بود وبا تلاش پیرزن ،فعلادر بازداشت بود.تاپیرزن وقت کافی داشته باشد وخرت
وپرت ناچیزی که داشتند رابه سمساری بفروشد.
پسرهمسایه مان که پیش ازتصادف مرگ بارش ،مستاجر
مادرش بود وپول نداشت که برودجای دیگری اجاره کند، مرد. مراسم سوگواری خیلی با شکوهی
داشت .مادرش مرتب خدا را شکر می کرد و رومی خراشید.پیرزن داشت به آرزوی اش می رسیدومی
توانست باردیگر درخانه ای نو و امروزی زندگی کند.به یاد ِرویای خانه ی پدری اش.
پسرهمسایه مان ،پیش از این که خودش را
بمیراند،به مادرش حق داده بود.صدای نفرین های مادرش را در میان صدای اگزوز موتورش میراند. می دانست
مادرش،پیش از ازدواج ، درخانه ی پدری اش در ناز ونعمت زندگی می کرده و حالا30 سال
است که درجست وجو وآرزوی همان زندگی است.و
اوهم باید کاری بکند،اما نمی توانست. مانع سر راه اش را ندید تازیبا ترین شیرجه ی
زندگی اش را برود.
پسر
همسایه مان ،که نمی دانست زن اش در بازداشت است،پس از 30 روز اغما،مُرد.چهارشنبه، فروردین ۲۴
Once "burned," what happens to my original feed?
پاره ای وقت هاآدم دربرابر کسی که افتادگی بسیار دارد،در می ماند.گفتگوی خانم هیلاصدیقی (که من شعر ((هی لا))رابرای اوسروده ام باآقای مهدی خزعلی ،ازاین دست است.
دوشنبه، فروردین ۲۲
گم گمانی
گم شدن های مجازی ام
درتار ِتارنماهای ِ تار
تارتَنَک هارافراخوانده اند
تا
تارهای گیسوان ِ تو را
درشبهای تار
برای ِ سرداران ِبر داربنوازند
شانه های کاه گلی ام امّا
بارِ دوری ازگیسوان ِتورا
دراین شب های ِهول وهراس
برنمی تابند
وبوی ِگِل های ِباران خورده رابه پستوهای ِنموروتارتبعید می کنند
باورِ شَلالِ گیسوانِ مواج و آشفته ات دربادهای ِ ویرانگر
بوی کافورراچندان می پراکند که
بویایی ِآسمان ِ گُم شدن های ِغیر مجازی ام را
در هم می کوبد
خُم هم اگر شوی
درزیرِ تاک های گورِمن
شرابی نخواهی بافت
خَم هم اگر
خماخَم ابروی ام
یارای ِاخم های تورانخواهد داشت
کابوس ِیورش های ِ شبانه ی ِ تاتارهای ِ زُلفِ تو
آرامِشِ شبانه یِ رویاهاهایِ کودکانه ام را
تاراج کرده است
شنبه، اسفند ۲۸
نوروز
نوروزی پر از رنج وشکنج داریم.ولی این روز هزاران سال را در خود پنهان دارد.نوروزمان سرشار از پیروزی و شادی بادا !!!!
دوشنبه، اسفند ۲۳
نه به ستم
هی لا به(( لا))ی تو من شادم چون
توزبندوبندگی آزادم
هی لا لا گفته ای به سیاهی
هی لا لاگفته ای به ستم
هی لا لاگفته ای به چرنوبیل
هی لا
لا گفته ای به سکوت
هی لا لابه لای دروغ گم نشوی هی لا به لای ستم هی لابه لای لای لای زنجیرهای تانک ومیله های
سیاه
این جا
سرزمینی است که در خانه های امن پیش نویس شوهای تلویزیونی را تحریر می کنند
ومیدان
های اش چنان از سکوت پرشده اند که نام خود را
درچشم های خون پوش گم کرده اند
ندای ات هی لا به لای(( سکوت چیست به جز حرف های
ناگفته)) های سنگین چرنوبیل های ژاپنی
درخروشند وفوکوشیما را هیروشیما می شناسند
چشمی که
لا یه ی خون پوشید شعرتوازدل
خون جوشید
سهشنبه، اسفند ۱۷
3x25x1x10
3
غروب هایت که به خاکستری می زد باضربه های فهمیده های فریب به سرخی می زند این بارکسی به نوک کوه نمی رود ما خود؛ کوهستا ن شده ایم شناسنامه های مصادره شده مان را با خود برای خرید ناداشته هامان به بازار می بریم وزیر امواج ریا ،حتی، گم نمی شویم 25 ایستادن 2باره درساعت25 جابه جایی بیم های شبانه بود سرخی ام رابرسنگفرش ها پاشیدم تا زردی ِ پنهان ات را بر آسمان بپاشم 10 10 بار ِ دیگر ایستادیم برآستانه ی ِ آشکار کردن ِخورشیدها تابی فروغی ِ ستارگانت راجشن بگیریم 1 پیش بینی ِ بادهای این روز چندان سخت نبود نورسته های ات همیشه فریب می خورند و دیوانه وار خود را پرت می کنند بیم های شبانه ات را باپنهان کردن ستاره ها تاق می زنی تا در اوهام آشوویتس گم شوی |
پنجشنبه، اسفند ۵
بازی
این همه زورنگوبه من چی کارکنم؟ ازدست زورگفتن تو من به کجا فرارکنم؟
گفتن بگین: ایناهمه ش یه بازی بود هرچی که بود تودنیای مجازی بود
- راستشوبگو کی بود؟کی بود؟
گفتن بگین هیشکی نبود
- این که میگن این همه آمبولانسا پربوده ازلیسانسا پس این همه ویراژها فوت کردن خاشاک توی پاساژها
- چندباربگم گفتن بگین ایناهمه ش یه شایعه اس گفته باشم تکرارِاین حرفا برات یه فاجعه اس
- بچه کوسه کجابود؟
ای شیطون! جایی نبود یا اگه بودناکجابود
- راستشوبگو کجابود؟
من چی بگم گوشتوبیار میگن که اون مثل باد رفته بودتامهاباد
آب خورده بود واه چی بگم بالیوان سنندج روردکرده بود رفته بود تا مریوان
ازراه تبریز رفته بودتاتهران از راه شیراز رفته بود اصفهان
- حالابگوکِی توی اون شلوغی پیداشده؟
میگن کوسه اززورترس وحرص وپیسی بازهم بوده مشغول کاسه لیسی
تو این فرصت لیزخورده واز دست اون رهاشده گشت وواگشت کرده دیده باز وارد یه چاه شده
گفتن بگین: ایناهمه ش یه بازی بود هرچی که بود تودنیای مجازی بود
- راستشوبگو کی بود؟کی بود؟
گفتن بگین هیشکی نبود
- این که میگن این همه آمبولانسا پربوده ازلیسانسا پس این همه ویراژها فوت کردن خاشاک توی پاساژها
- چندباربگم گفتن بگین ایناهمه ش یه شایعه اس گفته باشم تکرارِاین حرفا برات یه فاجعه اس
- بچه کوسه کجابود؟
ای شیطون! جایی نبود یا اگه بودناکجابود
- راستشوبگو کجابود؟
من چی بگم گوشتوبیار میگن که اون مثل باد رفته بودتامهاباد
آب خورده بود واه چی بگم بالیوان سنندج روردکرده بود رفته بود تا مریوان
ازراه تبریز رفته بودتاتهران از راه شیراز رفته بود اصفهان
- حالابگوکِی توی اون شلوغی پیداشده؟
میگن کوسه اززورترس وحرص وپیسی بازهم بوده مشغول کاسه لیسی
تو این فرصت لیزخورده واز دست اون رهاشده گشت وواگشت کرده دیده باز وارد یه چاه شده
شنبه، بهمن ۳۰
آژی دهاک
سپس ابلیس از بوسه زدن برشانه های آژی دهاک پشیمان شد واز او خواست که بر شانه اش بوسه زند.
آژی دهاک که تازه مارهای اش از 2 برناآن هم یکسره وبی میانجی سیراب بودند ابلیس راگفت:اکنون که من برنایان رایکسره به
مارهایم می خورانیم پشیمانی؟!!من هیچ گاه برشانه ی تو بوسه نمی زنم چون تو به دو برنا خوشتودی ولی من بسیارخوارم
آژی دهاک که تازه مارهای اش از 2 برناآن هم یکسره وبی میانجی سیراب بودند ابلیس راگفت:اکنون که من برنایان رایکسره به
مارهایم می خورانیم پشیمانی؟!!من هیچ گاه برشانه ی تو بوسه نمی زنم چون تو به دو برنا خوشتودی ولی من بسیارخوارم
دوشنبه، بهمن ۲۵
ایستادن درساعت25
خودم چونان همیشه در فرود بودم
آن قدرسرم رابالاگرفته بودم تا در اوج ببینمت
می خواستم نادان باشم وازتو بپرسم در اوج چه می کنی
اما مرا باقصر کاری نبود
۲۵ بار سرم را زیر پای ام گذاشته بودم
تا دراوج ببینمت آن گاه که کرکسان
(( ۲پرنده ی بی طاقت سینه ات)) را نوک می زدند
وشرم گونه های آنان راهیچ گاه سرخ نمی کند
این بارمی خواهم ۲۵ بار برای((۲پرنده ی بی طاقت درسینه ات آواز))بخوانم
آن قدرسرم رابالاگرفته بودم تا در اوج ببینمت
می خواستم نادان باشم وازتو بپرسم در اوج چه می کنی
اما مرا باقصر کاری نبود
۲۵ بار سرم را زیر پای ام گذاشته بودم
تا دراوج ببینمت آن گاه که کرکسان
(( ۲پرنده ی بی طاقت سینه ات)) را نوک می زدند
وشرم گونه های آنان راهیچ گاه سرخ نمی کند
این بارمی خواهم ۲۵ بار برای((۲پرنده ی بی طاقت درسینه ات آواز))بخوانم
سهشنبه، بهمن ۱۹
درساعت25
25شاخه گل سرخ
25 کبوتر ِ لو رفته
25بانوی ِقرمزپوش در کنارِبرج
منتظر ِ
منتظرِ هیچ بوسه ی حرامی نیستند
کنارهمین برج رستم 25 بارسهراب را در خون کشید
کنار ِهمین بانوان ِ چشم قرمز پوش رستم
25بارندا در داد نوشدارو!
امًا25 بار عروس ِچشم قرمزپوش غایب بود
ینگه ها 25 بار گفتندعروس رفته است
نسرین بچیند
درساعت25
25بار در انتظار ِکبوتران ِ سپید
شنبه، بهمن ۱۶
گاه شکستن باور
پسین گاه که می شد
ازنطفه ی یک نقطه آغازمی کرد
بعد اتم های نیازش را تا امتداد تو
باور کرده بود
پیوند ابروان تو ونی نی جشمان اش
برای آرمیدن درزیر آبشارگیسوان تو
کافی است
وگیسوان توبودکه اتم هارادرهم می شکست
آفتاب که می پرید
گل های کاکتوس که می مردند
تنها من مانده بودم و بوی گیج کننده ی نرگس ها وشب بوها
بی تو توفان زده وتنها
نگران بامدادی بی خورشیدچشمان اش
وتوبی پروا
باگیسوان رهاشده درباد
اشتراک در:
پستها (Atom)
undefined
undefined قصه وشعر
-
چوپیچه پیچیده که دیگر سایه ام وسرت سرت سلامت نگران سونامی اشک های من نباش چوپیچه پیچیده که بادهای ویرانگر نشانه ...
-
وَ دَرد دَرد دَرد که می دود زیر پوست َم ومی درد جانم بامن بودی عزیزم گفتی جانم جان جانانم من خسته ام خسته ام خاتون خسته از خستگی های خُ...
-
https://www.mediafire.com/download/m4iqn454h1be16g عیدی ِمن برای شما رُمان ِ((خاطرات ِ یک قاتل است))،که اگربخانید؛شمابه من عیدی داده ا...