‏نمایش پست‌ها با برچسب مردار. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مردار. نمایش همه پست‌ها

چهارشنبه، دی ۱۵

کابوس

کفتارها امَا درآغوش کرکس ها خوابیده بودند
و من خسته از تمام فروشگاه های جهان
با دستانی تُهی از دارچین تنت
پیش پای آن ها
تنم و تنم لبریز از بوی مُردار
تحقیر شده یِ کرکس و کفتار
 
آن سوی تر امٌا صحرایِ محشری برپابود
تمامی کسانی که کوه ها رادرنوردیده بودند
تا آفتاب بکارند
شرموک و خسته
در خود فرو خفته بودند
کرکس ها امَا بی اعتنا به من و درخودغُنودگان
تکان نمی خوردند
تکان نمی خورند
مبادا خوابِ کفتارهاآشفته شود
چشمانم امًا هنوز بوی دریا می داد و ماهیان گرسنه ای در خود داشت
که در رؤیای صید نهنگان بودند
پیش از این ها تنها سراب مرا می خواست
همیشه در توٌهٌمِ رسیدن و ماهی دریا شدن
جویبارها و کارون ها رابی ترس از بّمبّک ها وماهی خوارها
تنها برای درخودکشیدن بوی دارچین در نوردیده بودم
اکنون زیر نگاه کرکس ها و خُرناسِ کفتاران
سرگشته ی سِدر و کافورم
14دیماه89

undefined

undefined قصه وشعر