‏نمایش پست‌ها با برچسب فلسفیدن ادبی؟. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب فلسفیدن ادبی؟. نمایش همه پست‌ها

یکشنبه، خرداد ۷

مرگ تخیل یامرگ شعریاجنجال فلسفیدن؟

این روزهامانندروزهای دیگرِ پس ازشکست های ِتاریخی ِجنبش های اجتماعی ِبی تشکیلات ،نوعی غوغاسالاری برهمه ی عرصه ها   حاکم است واین ناشی ازبی عملی سیاسی واجتماعی است.زمانی که ملتی دچارتوهم توان انقلابی می شودولی دردرون خودش پوچی وبی مایه گی تاریخی اش رادراین مقطع تاریخی ،فراموش می کند. دیالکتیک درونی گریزناپذیر واژه{که پری رویانه درلباس های گونه گون رونمایی دمادم می کند}وگستره ی دیالکتیکی ِ بازهم گریزناپذیراندیشه؛ جای خودرابه غوغاسالاری می دهدتافقرتاریخی دمادم قهرمان پروری برای درهم شکستن قهرمانان خودرالاپوشانی کند.یعنی نوعی ((فراربه جلو))باژست ایجادجهش اندیشه جای بررسی نقادانه ازخودرامی گیرد.دراین راستا،گروه هایی ازروشن فکران با راه اندازی جوایزغیردولتی ِ  پرچم ِماهنوزشکست نخورده ایم خودرابرمی افرازندودربرابرگروهی دیگردربرابر این گروه صف می کشند. گروهی مرگ شعررااعلام می کنند تابگویند،فکرنکنیدفقط قهرمانی مرده است،بلکه شعرنیزمرده است .دربرابریکی قصه را جایگزین شعرمی داندویکی دیگرتشکیلات جدیدبررسی مرگ شعر راه می اندازد ویکی دیگرکانونِ مخالفانِ مرگ شعر را راه می اندازد.درنتیجه قهرونازهای روشن فکرانه ؛شکل ادبی ِ راه اندازی تشکیلات گوناگون می شود ودسته ها دایم پروخالی می شوند وجابه جایی مولکولی پیدامی کنندواتهام زنی واتهام خوری ،مرهم خنده داری می شود،بردرد شرم ازخودوناتوانی دررهبری توده هایِ به هم ریخته ی سازمان ناپذیر.این بیماری ِگریزناپذیرِهنرمندِجهان ِغیرآزاداست ؛که چه بخواهدوچه نخواهد وچه ژست سیاسی بودن رابگیردوچه خودش را فارغ ازسیاست نشان دهد،خودش راپنهانی هم که شده باشد،متعهدبه نجات مردم می داند.من فلسفه نمی دانم ولی چندنکته ای راکه نه علمی است ونه فلسفی ،ولی پوششی است برای ندانم کاری ِخودم  رامی نویسم:1-تا توان خیال ورزی دربشرهست؛ مابه ازای بیرونی پیدامی کند،که یکی ازاشکال آن واژگانی شدن تخیل است ؛وشعر،نزدیک ترین راه بسیاردشواروزیبای این واژگانگی است.2_پیش وپس ازبه وجودآمدن هرواژه،براثربرداشت های گونه گون شنیداری،(ازشکل ناگرفتگی تارهای صوتی تاهماهنگی ویا ناهماهنگی لحظه ای استخوان های درون گوش)ویاهوشیواری وناهشیواری د ما د م واژه بین و واژه شنو،خون هاریخته شده ومی شود ولی نیاز زیبایی شناسانه ی غیرقابل سرکوبی وسیراب نشدنی به واژه(هرچندبرای اثبات هستن و بودن هم نباشد) ؛وشعرپاسخی هرچندآنی است به حس سرگشته ی بشر.3_نگرانی ازمرگ شعرنوعی باورنداشتن هژمونی گریزناپذیردیالکتیک وجود است واگربپذیریم یانه،که هرباردیدن ویاشنیدن واژه ،سنتزی است که ازجدل درونی واژه برمی خیزد ویاسرگردان باشیم دراین وادی نگران مرگ شعرخواهیم بود.به هگل ومارکس بودن هم وابسته نیست.ازهراکلیتوس تااوتیدم(جدل) افلاتونی گرفته تا نوهگلی و...اشکال گونه گون واژه رابه نمایش گذاشته اندواین سیرسیری ناپذیرِ اندیشه ورزی است که دردوره ها ومقاطع شکست تاریخی ،اجتماعی وسیاسی ؛اشکال جهشی پیدامی کند..........

پنجشنبه، دی ۹

نه شعر ونه قصه

1-این متن؛ نه یک متنِ زیبایی شناسی(استتیک) و نه یک متن هرمنوتیک(تاًویل پذیر)است.،دراین متن یک کارِپیرایشی انجام شده ،که بینامتن وفرامتن نداشته باشد.این نکات را به این دلیل(اگر راضی نیستید تاًکیدمی کنم ؛تنها وتنها به این دلیل)یادآوری می کنم که به قول کوچه،بازاری ها خودتان را توی این متن،علاف,نکنید. دیگر خود دانید....2-تمام واژه های این متنِ بدونِ بینامتن و فرامتن براساس ِتعاریف مزخرفِ از پیش تعریف شده است و درفکروذهنِ خوانندگانِ متون،حک شده است،چون من برخلافِ آقای سعدی،باور ندارم که؛ نرود میخ آهنین در سنگ ویا نرود سنگ درونِ میخ ِآهنین زیبایی شناسی(استتیک) و نه یک متن هرمنوتیک(تاًویل پذیر)است.،دراین متن یک کارِپیرایشی انجام شده ،که بینامتن وفرامتن نداشته باشد.این نکات را به این دلیل(اگر راضی نیستید تاًکیدمی کنم ؛تنها وتنها به این دلیل)یادآوری می کنم که به قول کوچه،بازاری ها خودتان را توی این متن،علاف,نکنید. دیگر خود دانید....2-تمام واژه های این متنِ بدونِ بینامتن و فرامتن براساس ِتعاریف مزخرفِ از پیش تعریف شده است و درفکروذهنِ خوانندگانِ متون،حک شده است،چون من برخلافِ آقای سعدی،باور ندارم که؛ نرود میخ آهنین در سنگ ویا نرود سنگ درونِ میخ ِآهنین وِ3-به تر ..: و4-چون ما اینیم!!! و متن ؛فلسفی است باید مشوش نباشد.پس تا5دقیقه ی دیگر بدرود!........... خوب دوستان اگر پشتِ سرِتشویشتان آب ریخته اید،آرام باشید تا با این متنِ بدونِ.بینا و فرامتن,ارتباطی عاشقانه و سایبرنتیک برقرارفرمایید::: .چندین سال پیش ازمسافرین دایمی یکی ازکشورها،شنیده ام که برای میهمان حتماَ رفیقِ شب می گذارند،یعنی کاری که در فرهنگ های دیگر،بی  شرفی خوانده می شودً


3-به تر(بهتر)است که این متن،رانه حدیثِ نَفس ونه حدیثِ نَفَس فرض کنید..4-چون ما.: اینیم!!! و متن ؛فلسفی است باید مشوش نباشد.پس تا5دقیقه ی دیگر بدرود!...........
خوب دوستان اگر پشتِ سرِتشویشتان آب ریخته اید،آرام باشید تا با این متنِ بدونِ.بینا و فرامتن,ارتباطی عاشقانه و سایبرنتیک برقرارفرمایید یک موردمهم این است که تکلیف هیچ چیزی برای من ، روشن نیست .متاسفانه اصل قضیه این است که من براچی؟ و یا کی؟ دارم زندگی می کنم؟براخودم؟مگه من بدون دیگران معنی دارم؟قطعآنه، حالاکه نه؛پس من میمونم واین ((کره ی خاکی))،،،،توی این(())یه دیدگاه هایی داشتم.داشتم؟ختی میشه گفت داشته ام. چیزی که قبلآبزام اصل بود-به عنوان نمونه دئدگاه پیشینم درموردحق و یاباطل که کاملآمعنی خودش را از دست داده است.برای خودِ من شگفت انگیز است که بپذیرم ؛؛که مبارز ودیکتاتور هر دو می توانند به یک اندازه محق باشندچون حق و باطل تعاریفی است که از پیش برای ما تعریف شده و پشتوانه ی عظیمی از باورها را درخودش جا داده است.به این معنی که هر کس یاکسانی در یک برهه ی زمانی چیزی را تعریف کرد اول خودش آن را باور می کند و بعد آن قدر اصرارمیکندکه دیدگاه اش درست است وطبیعی است که بسترباورپذیری اش فراهم می شود و هربار که این باور ذهن کسی رابا خودش درگیرکرده یک ارزش افزوده برای اش درست شده و درنتیجه وزن و جِرم تازه ای پیدامی کند وبا وزن تازه ای که پیدا کرده است(حتی به شکل یک انگل روی دوش خٌرده واژه ها) مرزها را در می نوردد وبه عنوان یک واژه ،چنان جا می افتد؛که باورش هم نمی شود.ویا این که اکنون،باور،کرده ام که هر کنشی ویا هر واکنشی(هم اندازه و یا غیر هم قدِ کَنِش)،چه اخلاقی و چه،اجتماعی و پلیتیکال،در هر فرهنگ معناهای متفاوت و در بیشترِموارد کاملا متناقض پیدامی کند.
این متن به دلیل بی حوصله گی ادامه پیدانکردولی باوربفرماییدبعدهادنباله اش رامی نویسم..

undefined

undefined قصه وشعر