سه‌شنبه، اسفند ۱۷

3x25x1x10

3
غروب هایت که به خاکستری می زد
باضربه های فهمیده های فریب
به سرخی می زند
این بارکسی به نوک کوه نمی رود
ما خود؛ کوهستا ن شده ایم
شناسنامه های مصادره شده مان را
با خود برای خرید ناداشته هامان به بازار می بریم
وزیر امواج ریا ،حتی، گم نمی شویم
25
ایستادن 2باره درساعت25
جابه جایی بیم های شبانه بود
سرخی ام رابرسنگفرش ها پاشیدم
تا زردی ِ پنهان ات را بر آسمان بپاشم
10
10 بار ِ دیگر ایستادیم
برآستانه ی ِ آشکار کردن ِخورشیدها
تابی فروغی ِ ستارگانت راجشن بگیریم
1
پیش بینی ِ بادهای این روز چندان سخت نبود
نورسته های ات همیشه فریب می خورند
و دیوانه وار خود را پرت می کنند
بیم های شبانه ات را
باپنهان کردن ستاره ها تاق می زنی
تا در اوهام آشوویتس گم شوی

undefined

undefined قصه وشعر