‏نمایش پست‌ها با برچسب درد. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب درد. نمایش همه پست‌ها

یکشنبه، بهمن ۱

وَ

وَ

دَرد دَرد دَرد که می دود زیر پوست َم ومی درد جانم بامن بودی عزیزم گفتی جانم جان جانانم من خسته ام خسته ام خاتون خسته از خستگی های خُرد خسته ام خسته ام از خستگی ها وخشم ها وخشونت ها وخشونت ها وشهوت ها و وحشت  و خشونت های خُرد خسته ام خسته ام خسته تر از آن َم که شراب چشمانت بامن بودی عزیزم وچشم ها ام یارای خشکیدن دار دار دار دارم زده دوری ات ونزدیکی ات و  درد که از تو رد می شود وبه یاد دوری از یار و دار ودیار ویار یار چونان که در کنارش سر می رود هو هو هو حوصله ام آه آه آخ خسته ام مرگ َم مردی در هم شکسته ودرخود غنوده بود که رویاروی خودش ازهم گسسته بود و پیوسته بود با تبری خونین از زخم بودن ونبودن با تو و قدم آهسته آهسته می رفت و ریشه های اش را می زد و قدم آهسته آهسته و گسسته پیوسته می رفت تادر شراب چشمانت باتو بودم عزیزم و درد که می دود ومی رود باتوکه خودم خودم که تو بودی بودم عزیزم

undefined

undefined قصه وشعر