جمعه، دی ۱۷

خاطرات یک قاتل

)
بخش بیست وچهارم از رمان[خاطرات یک قاتل]که درسال77منتشرشده است.
ویراستارمحترم! حروف چین عزیز!
باسلام وعرض ادب؛خواهش می کنم به این موارد توجه کافی نمائیید:
  •                                                             1-جملات وعبارات داخل پرانتز() حتماَبه صورت کج[ایتالیک]نوشته شود                  
2-جملات مذکور؛به شیوه ی نگارش جدید(جدانویسی)حروف چینی شود.
راوی اول(مهردادکوفی نژاد)می نویسد؛نگهبان.،ولی راوی داخل پرانتز می نویسد؛نگه بان.
تبصره:قسمت های(یادداشت ناشر:)علیزغم قرارگرفتن در داخل پرانتز،فقط ایتالیک نوشته شود وبه شیوه ی نگارش قدیم؛حروف چینی شود.ناشر،نه تنها جدانویسی نمی کند،بل که کلمات رابه شیوه ی نگارش قدیم تر می نویسد.مثل ((حروفچینی)) و((جادۀ خسروآباد))،درصورتی که راوی اصلی می نویسد؛جاده ی خسروآباد و یا حروف چینی.
3- درقسمت هائی از رمان و یا به قول عده ای((داستان بلند))؛نقل قول ها؛غیرمستقیم است ولی درگیومه(())قرار می گیرد.چون شما عادت کرده ایدکه درضمن ویرایش ،این جملات را اشتباه قلم داد نموده واز گیومه خارج کنید؛خواهش می کنم؛درمورد این کتاب،چنین برخوردی نکنید، و الاَ شخصیت های مذکور-علیرغم احترام بسیار زیادی که نسبت به آن ها دارم- درپرده قرارمی گیرند. محض اطلاع شما،اخیراَ نامه ای از آقای(( مظلومی))به دست من رسیده که شدیداَ به نگارش این داستان،اعتراض کرده وگفته که در مورداو((حق خوری ))شده ومی بایست اورابه عنوان((قهرمان داستان))؛معرفی می کردم یا حداقل نقش بیشتری برای او در نظرمی گرفته ام.
4-دربخش سیزدهم ((تحقیر))؛به عمد،نقل قول های مستقیم ((مهری))را درگیومه قرارنداده ام.شماهم لطفاَنقش یک حروف چین یا ویرایش گر خبره رابازی نکنید واین نقل قول ها را داخل گیومه قرارندهید. اگرجائی اشتباه کرده ام ؛تصحیح کنید.
5-دربخش شانزدهم((غلتیدن))، همین((مهری))هرجاکه صحبت می کند؛کلماتش باید در گیومه قرارگیرد.اگرجائی اشتباه کرده ام؛تصحیح کنید.
6- درموردپاراگراف بندی ،زیاد،خودتان را پای بندشیوه ی
من نکنید و از ابتکارهای شخصی استفاده کنید.این موضوع در موردنقطه و ویرگول، هم صادق است.
7-پیش نهادتلفنی شما؛در مورد جابه جائی ترتیب ِنوشتن بخش های رمان،قابل بررسی است
امیدوارم درجلسه ای با حضور شما،فریبرز و مهرداد،تغئیراتی در رمان داده شود و در چاپ های بعدی رعایت گردد
8-می دانیدکه من تحت فشار((راوی))و((ناشر))مجبور شده ام که عین این نسخه را- که قبلاَ زیرنظر این دو نفر نوشته و مُهر و موم شده - به شما،تحویل دهم و در نتیجه، نوع نگارش رمان خاطرات یک قاتل چندان مورد پسند من نبوده ونکات ذکرشده در بالا را عمداَ،رعایت نکرده و زحمت آن رابرعهده ی شما گذاشته ام.مطمئن باشید که اگر این نکات رعایت می شد،مهرداد و فریبرز، اصلاَحاضرنمی شدند که رمان مذکور،چاپ شود.حالاهم این خطر،وجود دارد که آن هامتوجه تغئیرات مذکورشده و در کار انتشار، اخلال کنند.به عنوان نمونه، کلمات ((اینا)) و ((این جماعت)) نام جریان مشخصی بوده ولی مهرداد و فریبرز،حاضر به پذیرش انتشارنام آن هانشده اند ومرا مجبورکرده اند بنویسم ((اینا))و((این ها)) و یا دربخش های هجدهم و بیستم -که برمی گردد به ؛مسائل فریبرز و در آن جا فریبرز خیلی شخصیت برجسته ای شده است؛من با این قضیه مخالف بوده ام ، می دانم به رمان شدیداَ لطمه خورده است ولی چاره ای نیست.
9-خواهش می کنم پس از به ذهن سپردن نکات تذکر داده شده،این یادداشت راپاره کنید تا در دست رس دیگران قرارنگیرد و این راز هم چنان مخفی بماند.
10- درضمن جلدبعدی این رمان ،نوشته شده و تقریباَ برای حروف چینی و ویرایش آماده است ولی چون ادامه ی ((منطقی)) این رمان نیست ؛ شماننویسید((پایان جلد اول))
: به دودلیل
1-مهردادوفریبرز ،حساس نشوند و در عین حال ((مظلومی))فکرنکند که از نامه اش ترسیده ام و قهرمان رمان بعدی خواهدبود.
2-خوانندگان رمان((خاطرات یک قاتل))را درانتظارجلدهای بعدی ،نگذاریم.؛مبادافکرکنندکه داستان بلندمذکور،ناقص است و نیازبه جلدهای بعدی،دارد.
درپایان قول می دهم که اگربه این ده خواهش من ،ترتیب اثر دهید؛کار ویرایش و حروف چینی کتاب های بعدی را به شماواگذارکنم.
باتشکر
ابوالقاسم فرهنگ
اسفند1377
.ولی مدت ها،فریبرز،وقت ونیرویِ خود را صرف این کار کرده و این نتیجه ی نهائئ است ولی این پیش نهاد را بررسی می کنم .. 

چهارشنبه، دی ۱۵

کابوس

کفتارها امَا درآغوش کرکس ها خوابیده بودند
و من خسته از تمام فروشگاه های جهان
با دستانی تُهی از دارچین تنت
پیش پای آن ها
تنم و تنم لبریز از بوی مُردار
تحقیر شده یِ کرکس و کفتار
 
آن سوی تر امٌا صحرایِ محشری برپابود
تمامی کسانی که کوه ها رادرنوردیده بودند
تا آفتاب بکارند
شرموک و خسته
در خود فرو خفته بودند
کرکس ها امَا بی اعتنا به من و درخودغُنودگان
تکان نمی خوردند
تکان نمی خورند
مبادا خوابِ کفتارهاآشفته شود
چشمانم امًا هنوز بوی دریا می داد و ماهیان گرسنه ای در خود داشت
که در رؤیای صید نهنگان بودند
پیش از این ها تنها سراب مرا می خواست
همیشه در توٌهٌمِ رسیدن و ماهی دریا شدن
جویبارها و کارون ها رابی ترس از بّمبّک ها وماهی خوارها
تنها برای درخودکشیدن بوی دارچین در نوردیده بودم
اکنون زیر نگاه کرکس ها و خُرناسِ کفتاران
سرگشته ی سِدر و کافورم
14دیماه89

دوشنبه، دی ۱۳

قتل

بخش دوم از رُمان24بخشیِ[خاطرات یک قاتل]که درسال77منتشرشده است

زیرنورآبی ِچراغ خواب ، در هاله ای از دودِتریاک آرام خوابیده بود.چاقوی ِ اول را روی ِ شاهرگش کشیدم.خون ، فواره
زد.زوزه کشید.خِرٌ و خِر کرد:(دشمنان زیادی داشتم ولی این که از طریق آدمِ سِتّرونی مثل مهرداد، اقدام به قتل من بکند،آن هم در این جا و با این بعدمسافت....)
دردِ سرم؛ به طرف گردن کشیده شد.قادر از پنجره، پائین پرید.(هنوز می توانست ام ببین ام .تا آن جا که یادم مانده،قادر،حدوداًچهل ساله، سیه چرده وریزنقش بود با دماغ پهن بزرگ, قبلاَاو راندیده بودم،نه در بین بچه ها ونه در هنگام بازجویی و نه در میان خودمان))دستمال را داخل دهن نیمه بازش فروکرد..دستم را بالا بردم. قلبش را نشانه گرفتم.پاهایش رابه طرف شکم جمع کرد دستش تانزدیکی صورتم بالا آمد.سرم راعقب کشیدم و چاقو راپائین بردم.وسط ران هایش خراشیده شد. قادر،چاقو را از دستم کشید و بالای سینه اش را شکافت. درد، در شانه هایم پیچید. زانویم تا خورد. دست هایش ،شل شد و افتاد.خون تیره رنگی پخش شد.قادر زیر بازویم را گرفت((.هیکل ترکه ای اش مثل بید می لرزید.موهای کم پشت اش سیخ سیخ شده بود.؛نگران شدم،تنهاراه چاره تشویق او بود.).بعدگفت :تا نگهبانش نیومده؛سلاٌخیش کن!))(قبلا، من ازراه پنجره پاگردطبقه سی وهفتم وارد اتاق نگه بان شده بودم.خواب بود.باگلدان مسی عتیقه ی ایرانی ،گیج گاه نگه بان راشکافته ودهان اش رابسته بودم.بعد ،به مهرداد اشاره کردم
مهرداد،مثل گربه از نمای ساختمان بالا رفت،تا به اتاق کامران رسید.مسلسل برتای نگه بان را زیر رختخواب اش پنهان کردم.همه ی کارها در سکوت کامل صورت گرفت.)
گفتم:((نمی تونم)) گفت:))یادت نره که خیلی ها رو به خاک وخون کشیده!))چاقو راگرفتم.دوباره ازشاهرگ شروع کردم.درد امانم را برید.چاقو در مٌهره ی گردن گی کرد.دسته ی چاقو را ول کردم.به طرف پنجره رفتم.((فکرکردم می خواهدخودش را پرت کند،موهای اش را ازپشت کشیدم وبه طرف در آپارتمان هل دادم. دم در،مکث کرد.چاقوی خون آلود راجلوی چشم اش گرفتم.دستگیر ه  راگرفته بود ولی ظاهرا قدرت باز کردن در را نداشت.نوک چاقو را آرام پشت دست اش فشار دادم.در باز شد و به سرعت خارج شد.))به طرف پله های اظطراری بغل ساختمان رفتم.دستم رابه نرده ها گرفتم.میل شدیدی داشتم به پرت کردن خودم؛ولی هنوز با خودم مساله داشتم، زندگی بدون من هم جریان داشت.پس چرامن نمی بایست زندگی کنم؟!؛تازه؛تکلیف وعده های داده شده چه می شد؟(( در راپشت سر مهرداد،آرام بست ام.سر را به طورکامل جدا کردم و روی سینه قرار دادم))سعی کردم خودم راکنترل کنم.باهزار بدبختی خودم را تاطبقه ی همکف کشاندم.روکش مشمعی خون آلودم راکندم.به طرف دستشوئی رفتم.دست هایم راشستم.گره کراواتم رامحکم کردم وبه طرف درآسانسور رفتم.درآسانسور،باز شد.من وقادر هردویکه خوردیم(دریک لحظه احساس کردم کامران راجلوی خودم می بینم.این بودکه وحشت زده....))دستش رابه طرف دکمه های آسانسور برد.دست اش راکشیدم. روی شانه ام افتاد.زیپ روکش خون آلودش رابازکردم.دست های قادر،کند و سنگین حرکت می کرد، امَا ب کالاخره روکش را باکمک من بیرون آورد. 

دستش را با آستر روکش پاکرد.مچاله کرد و زیر پله های اضطراری انداخت...
  
 
 
 
 
 
 

undefined

undefined قصه وشعر