‏نمایش پست‌ها با برچسب مرگ/عشق/دروغ /هیاهو/ابوالقاسم فرهنگ/شعر/قصه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مرگ/عشق/دروغ /هیاهو/ابوالقاسم فرهنگ/شعر/قصه. نمایش همه پست‌ها

جمعه، اردیبهشت ۲

r/lv'/nv,

دل نوشته ها-شعروقصه
ای عشق!های وهوی ِ دروغ      
                     نمی گذارد
نغمه ای بسرایم
2-
ای عشق!
آن قدر دور ِ تو چرخیدم
                                                                تا پاک شد
همه آلودگی زجان
 3-ای عشق!
آن که در افسون ِ تو غوطه ور نیست
در چه منجلابی غوطه ور است؟!
+ نوشته شده در  پنجشنبه یکم اردیبهشت 1390ساعت 16:47  توسط ابوالقاسم فرهنگ  |  نظر بدهید

و شانه هامان به گاه خالی می کنند تا بابک درخون خویش  و
منصور بر دار خویش برقصند
تاتکیه گاه امیر ویران شود
و      فین جامی زخون بنوشد
و  شانه هامان در گریز
در زیر پای سرهنگان آرام می شوند
تا دکتر را به پستوها بفرستند
و شانه هامان به گاه می رقصند
اکنون دمّام ها باردیگر به خروش آمده اند
   باز نوبت  رقص این رجّاله ها است
+ نوشته شده در  چهارشنبه سی و یکم فروردین 1390ساعت 9:18  توسط ابوالقاسم فرهنگ  |  یک نظر

((درزندگی زخم هایی هست که مثل خوره...))تادر زندگی زن عموی ام موشکافانه نمی نگریستم،اهمیت نگاه صادق هدایت را در ((بوف کور))نمی فهمیدم.مرگ کاظم ،برای من بسیار تکان دهنده بود.نه از آن روکه کاظم وارسته بود وپسرعموی ام بود.بلکه این مرگ مرا واداشت که در زندگی دردآور زن عموی ام _که از دیدگاه من نمونه ی سرآمد پایداری است-،واکاوی کنم.هرچه ازاین زن بگویم،کم است .راستش من باورهای مذهبی ندارم وهم چنین به این دیدگاه که نام آدم ها در سرنوشت آن ها،نشان های اش را می نمایاند،باور ندارم ولی درباره ی زن عموی ام باور دارم که نام زینب برازنده بوده است-چون او نیز بسیار ستم کشیده است-.ازدست عموی ام-نمی گویم عموی ام ،می خواسته  اورابرنجاند(چون عموی ام نیز،قربانی رخدادهای زمانه است)یارنجی که زن عموی ام برای  رفتارهای نابخردانه(وشاید ناخواسته ی )دامادهای اش داد.
اشک نمی گذاردپیامدهای رنج های زن عموی ام رادرباره ی نابخردی های ناخواسته ی کاظم وبرادرش حسین بدهم.گرچه این 2نیز نمی دانستند؛سادگی کالای بی خریداری است وچون دیگران نا سره باید بودتا مردم تورا درمیان خودشان بپذیرند..شایداگرشانه ای برای سرگذاشتن وگریستن وآرامیدن داشتم؛پس از آن می توانستم بنویسم ولی می دانم در این بیغوله ای ((که))باهرکسی دوست می شوی((در ذهن خود طناب دار تورا می بافد))بهتر است خموش بمانم ودرخودم ،بشکنم.

undefined

undefined قصه وشعر