شنبه، بهمن ۳۰

آژی دهاک

سپس ابلیس از بوسه زدن برشانه های آژی دهاک پشیمان شد واز او خواست که بر شانه اش بوسه زند.

آژی دهاک که تازه مارهای اش از 2 برناآن هم یکسره وبی میانجی سیراب بودند ابلیس راگفت:اکنون که من برنایان رایکسره به 

مارهایم می خورانیم پشیمانی؟!!من هیچ گاه برشانه ی تو بوسه نمی زنم چون تو به دو برنا خوشتودی ولی من بسیارخوارم

دوشنبه، بهمن ۲۵

ایستادن درساعت25



خودم چونان همیشه در فرود بودم
آن قدرسرم رابالاگرفته بودم تا در اوج ببینمت
می خواستم نادان باشم وازتو بپرسم در اوج چه می کنی
اما مرا باقصر کاری نبود
۲۵ بار سرم را زیر پای ام گذاشته بودم
تا دراوج ببینمت آن گاه که کرکسان
(( ۲پرنده ی بی طاقت سینه ات)) را نوک می زدند
وشرم گونه های آنان راهیچ گاه سرخ نمی کند
این بارمی خواهم ۲۵ بار برای((۲پرنده ی بی طاقت درسینه ات آواز))بخوانم

undefined

undefined قصه وشعر