دوشنبه، بهمن ۲۵

ایستادن درساعت25



خودم چونان همیشه در فرود بودم
آن قدرسرم رابالاگرفته بودم تا در اوج ببینمت
می خواستم نادان باشم وازتو بپرسم در اوج چه می کنی
اما مرا باقصر کاری نبود
۲۵ بار سرم را زیر پای ام گذاشته بودم
تا دراوج ببینمت آن گاه که کرکسان
(( ۲پرنده ی بی طاقت سینه ات)) را نوک می زدند
وشرم گونه های آنان راهیچ گاه سرخ نمی کند
این بارمی خواهم ۲۵ بار برای((۲پرنده ی بی طاقت درسینه ات آواز))بخوانم

هیچ نظری موجود نیست:

undefined

undefined قصه وشعر