‏نمایش پست‌ها با برچسب ادبیات. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ادبیات. نمایش همه پست‌ها

یکشنبه، بهمن ۱

وَ

وَ

دَرد دَرد دَرد که می دود زیر پوست َم ومی درد جانم بامن بودی عزیزم گفتی جانم جان جانانم من خسته ام خسته ام خاتون خسته از خستگی های خُرد خسته ام خسته ام از خستگی ها وخشم ها وخشونت ها وخشونت ها وشهوت ها و وحشت  و خشونت های خُرد خسته ام خسته ام خسته تر از آن َم که شراب چشمانت بامن بودی عزیزم وچشم ها ام یارای خشکیدن دار دار دار دارم زده دوری ات ونزدیکی ات و  درد که از تو رد می شود وبه یاد دوری از یار و دار ودیار ویار یار چونان که در کنارش سر می رود هو هو هو حوصله ام آه آه آخ خسته ام مرگ َم مردی در هم شکسته ودرخود غنوده بود که رویاروی خودش ازهم گسسته بود و پیوسته بود با تبری خونین از زخم بودن ونبودن با تو و قدم آهسته آهسته می رفت و ریشه های اش را می زد و قدم آهسته آهسته و گسسته پیوسته می رفت تادر شراب چشمانت باتو بودم عزیزم و درد که می دود ومی رود باتوکه خودم خودم که تو بودی بودم عزیزم

جمعه، خرداد ۲۶

دعوت به مراسم خیارچنبرخوری زیرسایه ی عروه الوثقی


دعوت به مراسم خیارچنبرخوری زیرسایه ی عروه الوثقی
گفت:بروسریخچال،خیارچنبرهنوزنوبره.دیوانه شدم ازدستش. می خواستم باویلچرش پرتش کنم به درک.خودم روکنترل کردم وگفتم:دست بردارمرده شورخیارچنبروتو و...خنده اش نگذاشت فحش هایم راشروع کنم.گفتم:برایه خیارچنبرخوردن سرباغ 15 سال حبس کشیدم ازدست شماها. خندیدوگفت:چراناراحتی تورفتی خیارچنبربخوری گرفتنت.،گفتن هوادارتشکیلاتی.به من هم گفتن:به این عروه الوثقی آویزون بشی تمومه.30ساله که ریسمون به اون کلفتی،نخاعمو پیوندنمیده.

یکشنبه، خرداد ۷

مرگ تخیل یامرگ شعریاجنجال فلسفیدن؟

این روزهامانندروزهای دیگرِ پس ازشکست های ِتاریخی ِجنبش های اجتماعی ِبی تشکیلات ،نوعی غوغاسالاری برهمه ی عرصه ها   حاکم است واین ناشی ازبی عملی سیاسی واجتماعی است.زمانی که ملتی دچارتوهم توان انقلابی می شودولی دردرون خودش پوچی وبی مایه گی تاریخی اش رادراین مقطع تاریخی ،فراموش می کند. دیالکتیک درونی گریزناپذیر واژه{که پری رویانه درلباس های گونه گون رونمایی دمادم می کند}وگستره ی دیالکتیکی ِ بازهم گریزناپذیراندیشه؛ جای خودرابه غوغاسالاری می دهدتافقرتاریخی دمادم قهرمان پروری برای درهم شکستن قهرمانان خودرالاپوشانی کند.یعنی نوعی ((فراربه جلو))باژست ایجادجهش اندیشه جای بررسی نقادانه ازخودرامی گیرد.دراین راستا،گروه هایی ازروشن فکران با راه اندازی جوایزغیردولتی ِ  پرچم ِماهنوزشکست نخورده ایم خودرابرمی افرازندودربرابرگروهی دیگردربرابر این گروه صف می کشند. گروهی مرگ شعررااعلام می کنند تابگویند،فکرنکنیدفقط قهرمانی مرده است،بلکه شعرنیزمرده است .دربرابریکی قصه را جایگزین شعرمی داندویکی دیگرتشکیلات جدیدبررسی مرگ شعر راه می اندازد ویکی دیگرکانونِ مخالفانِ مرگ شعر را راه می اندازد.درنتیجه قهرونازهای روشن فکرانه ؛شکل ادبی ِ راه اندازی تشکیلات گوناگون می شود ودسته ها دایم پروخالی می شوند وجابه جایی مولکولی پیدامی کنندواتهام زنی واتهام خوری ،مرهم خنده داری می شود،بردرد شرم ازخودوناتوانی دررهبری توده هایِ به هم ریخته ی سازمان ناپذیر.این بیماری ِگریزناپذیرِهنرمندِجهان ِغیرآزاداست ؛که چه بخواهدوچه نخواهد وچه ژست سیاسی بودن رابگیردوچه خودش را فارغ ازسیاست نشان دهد،خودش راپنهانی هم که شده باشد،متعهدبه نجات مردم می داند.من فلسفه نمی دانم ولی چندنکته ای راکه نه علمی است ونه فلسفی ،ولی پوششی است برای ندانم کاری ِخودم  رامی نویسم:1-تا توان خیال ورزی دربشرهست؛ مابه ازای بیرونی پیدامی کند،که یکی ازاشکال آن واژگانی شدن تخیل است ؛وشعر،نزدیک ترین راه بسیاردشواروزیبای این واژگانگی است.2_پیش وپس ازبه وجودآمدن هرواژه،براثربرداشت های گونه گون شنیداری،(ازشکل ناگرفتگی تارهای صوتی تاهماهنگی ویا ناهماهنگی لحظه ای استخوان های درون گوش)ویاهوشیواری وناهشیواری د ما د م واژه بین و واژه شنو،خون هاریخته شده ومی شود ولی نیاز زیبایی شناسانه ی غیرقابل سرکوبی وسیراب نشدنی به واژه(هرچندبرای اثبات هستن و بودن هم نباشد) ؛وشعرپاسخی هرچندآنی است به حس سرگشته ی بشر.3_نگرانی ازمرگ شعرنوعی باورنداشتن هژمونی گریزناپذیردیالکتیک وجود است واگربپذیریم یانه،که هرباردیدن ویاشنیدن واژه ،سنتزی است که ازجدل درونی واژه برمی خیزد ویاسرگردان باشیم دراین وادی نگران مرگ شعرخواهیم بود.به هگل ومارکس بودن هم وابسته نیست.ازهراکلیتوس تااوتیدم(جدل) افلاتونی گرفته تا نوهگلی و...اشکال گونه گون واژه رابه نمایش گذاشته اندواین سیرسیری ناپذیرِ اندیشه ورزی است که دردوره ها ومقاطع شکست تاریخی ،اجتماعی وسیاسی ؛اشکال جهشی پیدامی کند..........

undefined

undefined قصه وشعر