سه‌شنبه، مهر ۱۱


تاتارهای تارنوازوحشی چشمم شب های بی تووبی تار
سوی کمی دارندتاتارزنان تا کوی گیسوان تو بتازند
تا رقیبان تاردل رابتارانند
لختی درزیر تارهای گیسوانت بیاسایند
وتارهای گیسوان ات را
بنازند یابنوازند یابتاراجانند
...

راستی خبرهای تازه ای برای ات دارم
به گوششان برسان راستی خبرهای تازه ای برای رقیبانم دارم:::

تاتارهای چشم ام آن سان بی تار وتارهای گیسوان ات
روبه کوی تاری می روندکه درشب های تار دیگرکوی توراازکوی رقیبان بازنمی شناستد رامش گری را از یاد برده اند وشاید دیگرتوان نوازش گیسوان درانتظار نازونوازش ات را ازدست داده اند
تاتارهای چشم ام از اسب واصل افتاده اندوبیمارند
تاتارهای چشمم درانتظاربیطارند
آه!!!معشوق روزهای شب زده ام وشب های دیجورم

تا تارهای گیسوان ات در انتظارچشمان ام
روبه سپیده نرفته اند
تا آفتاب شادی چشم رقیبان ام بالانیامده
تااز کوچه کوچه های کوی تو گریان وسربه زیرنکوچیده ام
تارهای گیسوان ات رابه بادبسپار
ویرانم کن
می خواهم درزیرسایه ی گیسوانت دمی بیاسایم

جمعه، خرداد ۲۶

دعوت به مراسم خیارچنبرخوری زیرسایه ی عروه الوثقی


دعوت به مراسم خیارچنبرخوری زیرسایه ی عروه الوثقی
گفت:بروسریخچال،خیارچنبرهنوزنوبره.دیوانه شدم ازدستش. می خواستم باویلچرش پرتش کنم به درک.خودم روکنترل کردم وگفتم:دست بردارمرده شورخیارچنبروتو و...خنده اش نگذاشت فحش هایم راشروع کنم.گفتم:برایه خیارچنبرخوردن سرباغ 15 سال حبس کشیدم ازدست شماها. خندیدوگفت:چراناراحتی تورفتی خیارچنبربخوری گرفتنت.،گفتن هوادارتشکیلاتی.به من هم گفتن:به این عروه الوثقی آویزون بشی تمومه.30ساله که ریسمون به اون کلفتی،نخاعمو پیوندنمیده.

یکشنبه، خرداد ۷

مرگ تخیل یامرگ شعریاجنجال فلسفیدن؟

این روزهامانندروزهای دیگرِ پس ازشکست های ِتاریخی ِجنبش های اجتماعی ِبی تشکیلات ،نوعی غوغاسالاری برهمه ی عرصه ها   حاکم است واین ناشی ازبی عملی سیاسی واجتماعی است.زمانی که ملتی دچارتوهم توان انقلابی می شودولی دردرون خودش پوچی وبی مایه گی تاریخی اش رادراین مقطع تاریخی ،فراموش می کند. دیالکتیک درونی گریزناپذیر واژه{که پری رویانه درلباس های گونه گون رونمایی دمادم می کند}وگستره ی دیالکتیکی ِ بازهم گریزناپذیراندیشه؛ جای خودرابه غوغاسالاری می دهدتافقرتاریخی دمادم قهرمان پروری برای درهم شکستن قهرمانان خودرالاپوشانی کند.یعنی نوعی ((فراربه جلو))باژست ایجادجهش اندیشه جای بررسی نقادانه ازخودرامی گیرد.دراین راستا،گروه هایی ازروشن فکران با راه اندازی جوایزغیردولتی ِ  پرچم ِماهنوزشکست نخورده ایم خودرابرمی افرازندودربرابرگروهی دیگردربرابر این گروه صف می کشند. گروهی مرگ شعررااعلام می کنند تابگویند،فکرنکنیدفقط قهرمانی مرده است،بلکه شعرنیزمرده است .دربرابریکی قصه را جایگزین شعرمی داندویکی دیگرتشکیلات جدیدبررسی مرگ شعر راه می اندازد ویکی دیگرکانونِ مخالفانِ مرگ شعر را راه می اندازد.درنتیجه قهرونازهای روشن فکرانه ؛شکل ادبی ِ راه اندازی تشکیلات گوناگون می شود ودسته ها دایم پروخالی می شوند وجابه جایی مولکولی پیدامی کنندواتهام زنی واتهام خوری ،مرهم خنده داری می شود،بردرد شرم ازخودوناتوانی دررهبری توده هایِ به هم ریخته ی سازمان ناپذیر.این بیماری ِگریزناپذیرِهنرمندِجهان ِغیرآزاداست ؛که چه بخواهدوچه نخواهد وچه ژست سیاسی بودن رابگیردوچه خودش را فارغ ازسیاست نشان دهد،خودش راپنهانی هم که شده باشد،متعهدبه نجات مردم می داند.من فلسفه نمی دانم ولی چندنکته ای راکه نه علمی است ونه فلسفی ،ولی پوششی است برای ندانم کاری ِخودم  رامی نویسم:1-تا توان خیال ورزی دربشرهست؛ مابه ازای بیرونی پیدامی کند،که یکی ازاشکال آن واژگانی شدن تخیل است ؛وشعر،نزدیک ترین راه بسیاردشواروزیبای این واژگانگی است.2_پیش وپس ازبه وجودآمدن هرواژه،براثربرداشت های گونه گون شنیداری،(ازشکل ناگرفتگی تارهای صوتی تاهماهنگی ویا ناهماهنگی لحظه ای استخوان های درون گوش)ویاهوشیواری وناهشیواری د ما د م واژه بین و واژه شنو،خون هاریخته شده ومی شود ولی نیاز زیبایی شناسانه ی غیرقابل سرکوبی وسیراب نشدنی به واژه(هرچندبرای اثبات هستن و بودن هم نباشد) ؛وشعرپاسخی هرچندآنی است به حس سرگشته ی بشر.3_نگرانی ازمرگ شعرنوعی باورنداشتن هژمونی گریزناپذیردیالکتیک وجود است واگربپذیریم یانه،که هرباردیدن ویاشنیدن واژه ،سنتزی است که ازجدل درونی واژه برمی خیزد ویاسرگردان باشیم دراین وادی نگران مرگ شعرخواهیم بود.به هگل ومارکس بودن هم وابسته نیست.ازهراکلیتوس تااوتیدم(جدل) افلاتونی گرفته تا نوهگلی و...اشکال گونه گون واژه رابه نمایش گذاشته اندواین سیرسیری ناپذیرِ اندیشه ورزی است که دردوره ها ومقاطع شکست تاریخی ،اجتماعی وسیاسی ؛اشکال جهشی پیدامی کند..........

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۸


پرسیدن:آخه 100 هزاردلارگذاشتی براکشتنش ؟مگه چه قدردرمیاری؟






گفت:3میلیاردها






گفتن: اون پولا که توایرانه؟






گفت: نه ازحماقت مردم 3000میلیاردهاهم لاپولی.انگارفهم نداری زده به نوندونیمون

جمعه، اردیبهشت ۲۲

و اذا شاهین َ درفلق
*و بهایم وددان برآشفتند*پس جان هاشان رامتحدگردانیدیم*به راستی که ماتحمیق کنندگانیم*پس کله های آن هارابه سماء ودم هاشان رابه سماع درآوردیم*به درستی که مادم جنبانانیم*وچون شاهین به اوج درآمده بود*به اسافل همه ی بهایم وووزلًاچپانیدیم*به راستی که مالیدرچرخانندگانیم*وشاهین چون بال می بست ومی گشود* به راستی که مابربال موج سوارانیم*پس آن گاه خورشیدحقیقت راستاریدیم*به درستی که ماعورت پوشانیم*پس برشمااست که لایخاف رافراموش ننمایید*که ماخود اِندِ خوف ایم وخفت آورانیم*پس برشمابادکه لاریبَ ریپ *که ماریپ زنانیم

چهارشنبه، فروردین ۲۳

گُم گفته


 هنوزبرای مستانه گفتن 

سرِشب است

بارِعامِ چشمانت را

هیچ تنابنده ای برنمی تابد

که مستی را تاب بیاورد

پیش ازاین هم دیرکه می شد
ازراه میخانه
درآفریقای چشمت گم می شدم
ونیل مراپس می زد

 کدام مردارتشنه ی محبت نیل است؟
کدام مرداردرگرمای چشمان ِتوسوخت؟

دیگرمستی هم بهانه ی خوبی برای گریه کردن نیست

دیگرمستی هم بهانه ی خوبی برای گم شدن نیست

یکشنبه، بهمن ۲

دور

ودرجداشدن های بی مورد
کنارموردهای سبزخانه های نفتمیان
که نفت نمی پرد تا جانم نپرد
زیرفشارلعنتی پرانتزهای طاق نصرت ابروان تو
بی هوش می شوم
وازمواضع ام عقب می روم تا قزوین
که به عرفان عارف نرسیده
ازخودم 
از تو دور شوم 
ودر رصدخانه ی کینه ازتوبگویم 
وجان تورابشنوم که جان تو نزدیک....دور....دور

undefined

undefined قصه وشعر