شنبه، مرداد ۲۲

سرگین گردان


این که بگردی و ریزه ای سِرگین پیداکنی وبغلتانی و بغلتانی تا ریزه های دیگر به آن بچسبند و با خاک درآمیزد و هی بزرگ و بزرگ ترشود و کروی ؛می تواند کاری باشد ،کارستان بودن اش را اما نمی دانی  ..... ممکن است ؛بخشی از سرمایه علیه بخش دیگری از سرمایه (شما بخوانید ؛؛ همان بخش}قد علم کرده باشد.

چارلی چاپلین ،پیش یا پس از آن که نامه ای به دخترش بنویسد،مدت ها تمرین کرده بود تا کره ی زمین را بتواند روی انگشتان اش بچرخاند ،که چرخاند.

این که دست ها ی ات کوتاه ترباشند و حالت فنری بیش تری از دست دیگران داشته باشد،می تواند امتیازی باشد ولی نه چندان که پاهای ات باید درازترباشند و فنری تر....

ممکن است ملاعمر،همان ،جرج باشد وبن لادن ،همان ،جرج دبلیو سی بوش و گوشه ای از یک شخصیت، علیه گوشه ی دیگر شخصیتی {شما بخوانید همان شخصیت}،قد علم کرده باشد......

چارلی چاپلین ،پیش یا پس از ساخته شدن فیلم ((روزی روزگاری ،آمریکا))،حس کرده بود که روزی دخترش ،روزی میهمان جوجه پدرخوانده ای می شود و پس از شراب خواری ،سواررولزرویس آن مرد می شود.

این که درلسان عرب، تو را جُعَل گویند که هم به معنی  اُجرت و دست مزد باشد و هم به معنی سرگین گردان ،می تواند خوب باشد، اما این که هندیان براین باورباشند که پیش ازآن که این شوی ،آدمی زاده ای بوده باشی ؛سوداگر یا پژوهش گرمی تواند، بد باشد..

ممکن است ،گردش برای یافتن بن لادن ،گردشی دریک چرخه ی کروی {باید بخوانید سرگینی } ، باشد برای پیداکردن خود....

چارلی چاپلین ،پیش یا پس از آن که در نامه ای به دخترش بنویسد؛تن ات را هرگزمفروش،مدت ها به رو خوابیده بود تا بتواند ،جلوی دوربین با بلند کردن باسن ،کره ی زمین را به هوا پرتاب کند و کرد.

این که مادرت همیشه ازپاهای انبُرکی تو تعریف کند ،می تواند خوب باشد ولی این که گلوله ی سرگین نافرمانی کند و در برابر انبرک پاها ی ات مقاومت کند ،می تواند بد باشد.

ممکن است بحران ،آن قدر دامن گیر سرمایه شده باشد که مرده شور مجبور شده باشد{شما بخوانید ؛آش ان قدر شور شده باشد که آشپز }،بگرید{شمابخوانید توی سرخودش بزند...}

چارلی جاپلین ،پیش یا پس از ان که مردم رابخنداند،مدت ها می گریست و پیش یا پس از ان که با لباس هیتلر فریاد بزند ،مدت ها در پستو و پَسَله ،زیر فشارمک کارتیسم ،فریاد کشیده بود..

این که قصه نویسی میان این همه سوژه و شخصیت ، تو را و سرمایه را ،چارلی چاپلین را و بوش را و ملا عمر را و بن لادن را و هیتلر را و مک کارتی را انتخاب کرده باشد ،می تواند کاری باشد،کارستان بودن اش را نمی دانی.........  

                                                                       شهریور83     ابوالقاسم فرهنگ

یکشنبه، مرداد ۱۶

گم های گم شده

درپس زمینه ی ذهن ام  درزمینه ی رویاهای ام پیشاروی کابوس های ام  و درهمین آنی که برای تو می نویسم  و درهمین آنی که برای خودم می نویسم چیزی گم شده است  تو گم شده ای  من گم شده ام  راست اش چیزی نبوده که گم شده باشد  کهنه ترین پیش آمد همان تازه ترین پس آمداست که درپی ساختمانی بی پی بنیانی پی درپی دارد این کهنه ترین پی آمد همان پیش آمد ی است که برای پیش آمدن پا پس کشیده وپیش نمی آید من درتو آن سان گم شده ام که پیدانمی شوی تو درمن آن سان گم شده ای که پیدانمی شوم من و تو همیشه منهای ما بوده ایم یک مجموعه ی تهی درمن پرنشده است  و تو ازمجموعه های تهی پرنشده ای این ها چاله نیست سیاه چاله نیست من که نقطه ای  نبوده ام  تو که نقطه ای نبوده ای کدام ما هیچ نبوده ایم به گمانم گم شدن های من دگرشوندگی فریادهای هردم کتک خورنده نیست که آن سان درخود فرو ریخته شده باشند که خم ناله شده باشند نه  درهم شکستن فریادها وخم ناله شدن آن چیزی نیست که ما فریادمی شناختیم چیز دیگری هم نیست ازواژه کم تر  و یا بیش تر است پس واژه نیست من نقطه نبوده ام تو نقطه نبودی  پس واژه نیست اکنون که گم شده ام درتو من کیستم   اکنون که گم شده ای درمن  تو کیستی  در پس زمینه ی ذهن ام که از جنینی کتک خورده است   در زمینه ی رویاهام  که فریب کاری واژه بوده است پیشاروی کابوس های ام که واژه خواهد بود  و درهمین آنی که نقطه کمک می کند تا واژه  هستی  خود راباز یابد  چیزی گم شده است تو گم شده ای  من گم شده است  جائی نبوده که گم شده باشیم سرگردانیم که گم شویم یا پیدا 

undefined

undefined قصه وشعر