پسین گاه که می شد
ازنطفه ی یک نقطه آغازمی کرد
بعد اتم های نیازش را تا امتداد تو
باور کرده بود
پیوند ابروان تو ونی نی جشمان اش
برای آرمیدن درزیر آبشارگیسوان تو
کافی است
وگیسوان توبودکه اتم هارادرهم می شکست
آفتاب که می پرید
گل های کاکتوس که می مردند
تنها من مانده بودم و بوی گیج کننده ی نرگس ها وشب بوها
بی تو توفان زده وتنها
نگران بامدادی بی خورشیدچشمان اش
وتوبی پروا
باگیسوان رهاشده درباد