سه‌شنبه، مهر ۱۱


تاتارهای تارنوازوحشی چشمم شب های بی تووبی تار
سوی کمی دارندتاتارزنان تا کوی گیسوان تو بتازند
تا رقیبان تاردل رابتارانند
لختی درزیر تارهای گیسوانت بیاسایند
وتارهای گیسوان ات را
بنازند یابنوازند یابتاراجانند
...

راستی خبرهای تازه ای برای ات دارم
به گوششان برسان راستی خبرهای تازه ای برای رقیبانم دارم:::

تاتارهای چشم ام آن سان بی تار وتارهای گیسوان ات
روبه کوی تاری می روندکه درشب های تار دیگرکوی توراازکوی رقیبان بازنمی شناستد رامش گری را از یاد برده اند وشاید دیگرتوان نوازش گیسوان درانتظار نازونوازش ات را ازدست داده اند
تاتارهای چشم ام از اسب واصل افتاده اندوبیمارند
تاتارهای چشمم درانتظاربیطارند
آه!!!معشوق روزهای شب زده ام وشب های دیجورم

تا تارهای گیسوان ات در انتظارچشمان ام
روبه سپیده نرفته اند
تا آفتاب شادی چشم رقیبان ام بالانیامده
تااز کوچه کوچه های کوی تو گریان وسربه زیرنکوچیده ام
تارهای گیسوان ات رابه بادبسپار
ویرانم کن
می خواهم درزیرسایه ی گیسوانت دمی بیاسایم

undefined

undefined قصه وشعر