‏نمایش پست‌ها با برچسب قصه کوتاه/طنز/دل نوشته. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب قصه کوتاه/طنز/دل نوشته. نمایش همه پست‌ها

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰

اُدیپوس


پس اُديپ شهريار درمن  ديپ (1)شد وانيموس وانيماي اش چون در من رسيدچونان در هم آميختند که سر از پا نمي شناختند ودر هست پنهان مولانايي من چونان به سماع در آمدندکه در من شوري پديدآورد که سينه ام را سپرمادرم نمودم که گرز تهم تنانه ي  پدرم نتواند کوچک ترين شکافي درسپرم دراندازد مگربه اندازه ي چشمي بادامي،ودر اين ميان بر آن شدم که پس از آشکارا نمودن هست پنهان مولانا،گوشه بگيرم تا بيشتر درجست وجوي من بر آيندو گوهر من بيشتر هويدا شود.
ديري  که گذشت من چون اُديپيتي نان جندريسم (2)داشتم  ,وبا مادر نمي توانستم در آميختن
که من نيز چون او به سردردهاي گونه گون گرفتار بودم واو هميشه مرا دارو مند نموده بود وپيوندمان استوار بوددرهمخونی آن هم نه در باتلاق گاوخونی...
دراين ميان بر 2 راز دست يافتمي
:
نخست آن که پدر هرچه دارد به چنگال مادر در انداخته تا اين ژاندارم را آرام کند وديگر آن که پدر سرو گوشي دارد که با منارجنبان در پيوسته وسر ِ باز ايستادن ندارد.پس من در انديشه شدم که چگونه بدانم چه سان دوست داشتني امو چه سان پدر را بکشم.بهین اندیشه آن بودکه اورا
چه گوارا(7) بنمایانم ودرسایه اش دمی بیاسایم.چندی گذشت ودردام افتاد ودانست :مرغ زیرک چون به دام افتد... وتیرمان به سنگ خورد.
برآن شدم که هرچه بيشتر بر خود ناوک اوتيدن (4)خود پاي  فشارم بيشتر بر دوست داشتني يا نداشتني بودنم آگاهانيده مي شوم.
وچون دانستم که خواستني ام ،خواستني هاي ام رافزونيدم ودرکنار آن آواي چکاچاک هاراکيري ام (قتل نفس ژاپنیانه)راآن سان پخشانيدم که درپرتو برق آن اُديپيتي چند چندان يابم.
وبدين سان بود که روزي بامادر و پدرم بر خوان نشسته بوديم وپدر مي لمبانيد،پرسان شدم
که ؛ اگرپدر رابيرون اندازيم دست وي به چه بند است وآن 2 ديگرگفتند به هيچ بنداست ومن از نگاه پدر دريافتم که به چُسي(3) هم بند نمي شود.
آن روز پدر را آگاهانيدم که اُديپي نه مردم واگردرمادرنتوانم درآمیخت پدرکشی ام را خواهم داشت.که مردي ِپدر را مي چالشانم.
پس آن گاه رابراي کنش پدر کُشان زود ديدم ودرانتضارنشستم تاشاید پدربه زندان شودوما به هر2 خواسته (6)برسیم ودرچشم دیگران،سربلند باشیم .پس  پاي سست کردیم ،؛تا کاخ پاياني  رانيز از چنگ پلشت اش به درآوريم واورا چونان شوخي ازتن خانواده بزداييم تا خود به گوشه اي بخزدوآن سان در خودِپلشت اش در غلتدکه نداند از کدام اُديپي ضربه خورده است ومانیز در نگاه دیگران از نان گوارا نشان دادن پدربخوریم وبه این هاپولی هپوشده دردل بخندیم. ,ودردل نیزبه نادانی دیگران که {آنان را خودمان درگمان پروری انداخته ایم که پدرم  یک پُخی است}هِر وهِربخندیم که خنده برهردردبی درمان....،او نيک مي داند که اُديپي ات اين زماني با اُديپيت آن زماني چندان نا هم سان است که در شگفت می شویم.
1-deepبه ژرفای گنداب
2-بی جنسیتی آن گونه که فمینیست ها گویند.
4-ازکشتی گیران ومشت زن ها بپرسید.
3-از مبطلات ستون براندازاست
5-این پی نوشت بی 5 است
7-این گواراdeliciosنیست
6-کشتن بی خون ریزی ونافیزیکی پدر{بی نیاز به خود کورکردن دختر)وبه دست آوردن منالش آن سان که اوهیچ گاه هیچ مالی نداشته وهمه از دسترنج مارگارت تاچراست

undefined

undefined قصه وشعر