شنبه، اردیبهشت ۳

سعدی و3دیدگاه از هزاران



می دانم که ما برای نیفتادن به بلا ،کوشش می کنیم،ازترس ازدست دادن آرامش روزمرّه ،ازترس از دست رفتن خوبی های راستین ویا دروغین روزمرگی،وترس های به جا یا نابه جا؛آدم هایی راکه شاید یادآوری نام آنان به دیگران وخودمان دردسرساز است ؛به فراموشی بسپاریم.این روزها نمونه ی آشکارش فراموش کردن کسا نی است که هنوز 2ماه از نبودنشان نگذشته ولی خودمان را به فراموشی می زنیم ،مبادا خدای ناکرده،یاد آنان مارابه کنشی وادار کند که داشته هامان ؛آسیب پذیرشود.
ازهمین رو؛من هم دیدم یادآوری سعدی،زیان چندانی ندارد_مگرخوانده نشدن نوشته ات – گفتم چیزهای بی زیانی در باره ی او بگویم:
1-سعدی مسدسی(شش پاره ای)دارد کهبا این که سرودهی کوتاهی نیست ولی گزیده گویی درونی اش رادارد.درپایان هرشش پاره اش این بند زیبا می آیدکه :
بنشینم وصبر پیشه گیرم   دنباله ی کار خویش گیرم.
در این بند تکرار شونده،سعدی نشستن و را بدون سکون وبسیارپویا می بیند.به بیانی دیگر پارادُکسی قوی رادر خود پنهان کرده است.  
2-دیدگاه پرورشی نا هم خوان:درجایی می گویند:تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است  .ودرجایی دیگر می گویند:استاد ومعلم چو بُوَد بی آزار  خرسک بازند کودکان در بازار
3-دیدگاه جبری واختیاری: در داستانی در مورد سیری ناپذیری ِآزمندان،به مرگ آن ها اشاره می کند که پایان آزمندی آنان است اگر پیش ازمرگ،دست از سیری ناپذیری  بردارند و((قناعت)) کنند،از بند  آز  رها می شوند واگر نه ،تنها مرگ ،پایانی است بر رهایی آنان از این بند... می گوید:
آن شنیدستی که در صحرای  غور      بارسالاری ؛بیفتاد از ستور
گفت:چشم تنگ دنیا دوست را          یا قناعت پُر کند یا خاک گور

جمعه، اردیبهشت ۲

r/lv'/nv,

دل نوشته ها-شعروقصه
ای عشق!های وهوی ِ دروغ      
                     نمی گذارد
نغمه ای بسرایم
2-
ای عشق!
آن قدر دور ِ تو چرخیدم
                                                                تا پاک شد
همه آلودگی زجان
 3-ای عشق!
آن که در افسون ِ تو غوطه ور نیست
در چه منجلابی غوطه ور است؟!
+ نوشته شده در  پنجشنبه یکم اردیبهشت 1390ساعت 16:47  توسط ابوالقاسم فرهنگ  |  نظر بدهید

و شانه هامان به گاه خالی می کنند تا بابک درخون خویش  و
منصور بر دار خویش برقصند
تاتکیه گاه امیر ویران شود
و      فین جامی زخون بنوشد
و  شانه هامان در گریز
در زیر پای سرهنگان آرام می شوند
تا دکتر را به پستوها بفرستند
و شانه هامان به گاه می رقصند
اکنون دمّام ها باردیگر به خروش آمده اند
   باز نوبت  رقص این رجّاله ها است
+ نوشته شده در  چهارشنبه سی و یکم فروردین 1390ساعت 9:18  توسط ابوالقاسم فرهنگ  |  یک نظر

((درزندگی زخم هایی هست که مثل خوره...))تادر زندگی زن عموی ام موشکافانه نمی نگریستم،اهمیت نگاه صادق هدایت را در ((بوف کور))نمی فهمیدم.مرگ کاظم ،برای من بسیار تکان دهنده بود.نه از آن روکه کاظم وارسته بود وپسرعموی ام بود.بلکه این مرگ مرا واداشت که در زندگی دردآور زن عموی ام _که از دیدگاه من نمونه ی سرآمد پایداری است-،واکاوی کنم.هرچه ازاین زن بگویم،کم است .راستش من باورهای مذهبی ندارم وهم چنین به این دیدگاه که نام آدم ها در سرنوشت آن ها،نشان های اش را می نمایاند،باور ندارم ولی درباره ی زن عموی ام باور دارم که نام زینب برازنده بوده است-چون او نیز بسیار ستم کشیده است-.ازدست عموی ام-نمی گویم عموی ام ،می خواسته  اورابرنجاند(چون عموی ام نیز،قربانی رخدادهای زمانه است)یارنجی که زن عموی ام برای  رفتارهای نابخردانه(وشاید ناخواسته ی )دامادهای اش داد.
اشک نمی گذاردپیامدهای رنج های زن عموی ام رادرباره ی نابخردی های ناخواسته ی کاظم وبرادرش حسین بدهم.گرچه این 2نیز نمی دانستند؛سادگی کالای بی خریداری است وچون دیگران نا سره باید بودتا مردم تورا درمیان خودشان بپذیرند..شایداگرشانه ای برای سرگذاشتن وگریستن وآرامیدن داشتم؛پس از آن می توانستم بنویسم ولی می دانم در این بیغوله ای ((که))باهرکسی دوست می شوی((در ذهن خود طناب دار تورا می بافد))بهتر است خموش بمانم ودرخودم ،بشکنم.

یکشنبه، فروردین ۲۸

خواستگار سابقم رو یادته؟

دل نوشته ها-شعروقصه
یادته یه یارویی بود که یه مدت باش دوس بودم؟-کدومشون؟
بابا چقدتوخنگی؟یاروکه قرار ومدارمون رو هم گذاشتیم..
-اُه  اُه  آره   اون پسر قدبلنده ی چشم سبزه کاظم؟
بابا تو دیگه کی هستی؟من اسمشم یادم رفته بود تا....
-پسر پیر زنه زینب سلیطه رو میگی؟
حالا میذاری بگم چی شده؟یا شناسنامه ی عمه وخاله شو...
-چی شده فیلت یاد هندسون کرده؟2باره توکوچه بابا  اینات دیدیش دلت هُری ریخته پایین؟
یه دیقه خفه میشی بگم ...
-شانس اوردی زنش نشدی
چه شانسی؟اگه شانس داشتم که حالامفتی مفتی بیوه شده بودم...
  -چی شده؟باز با شوورت دعوات شده ؟یا ردشو زدی اُفتاده دنبال یکی دیگه...
خفه شو دیگه حوصله ندارم.بابا پسره     مُرد.....

پسرهمسایمان ، مُرد


پسرهمسایه مان – که تاریخ مصرف اش برای مادر پیرش تمام شده بود- مرد. مراسم بسیار باشکوهی برگذارشد.پیرزن ،خیلی رو؛ خراشید و مو؛کند. هربار که ازنیامدن عروس اش پرسیدند،غش می کرد.   شوهرش می دانست که اگر پیرزن ،غش نکند،مجبور می شود که بگوید؛ عروس اش را عمدا در بی خبری گذاشته تا کار، تمام شود. پیرزن اما در درون اش خیلی شاد بود.به زودی می توانستند خانه ی کلنگیشان را بکوبند.
پسرهمسایه مان که در اغما به سر می برد،مرد.مراسم تشییع جنازه ی خیلی شلوغی داشت ، ولی همسرش در مراسم نبود.هفته ی پیش ،مادر شوهرش اورا به عنوان دزد به کلانتری تحویل داده بود وبا تلاش پیرزن ،فعلادر  بازداشت بود.تاپیرزن وقت کافی داشته باشد وخرت وپرت ناچیزی که داشتند رابه سمساری بفروشد.
پسرهمسایه مان که پیش ازتصادف مرگ بارش ،مستاجر مادرش بود وپول نداشت که برودجای دیگری اجاره کند، مرد. مراسم سوگواری خیلی با شکوهی داشت .مادرش مرتب خدا را شکر می کرد و رومی خراشید.پیرزن داشت به آرزوی اش می رسیدومی توانست باردیگر درخانه ای نو و امروزی زندگی کند.به یاد  ِرویای خانه ی پدری اش.
پسرهمسایه مان ،پیش از این که خودش را بمیراند،به مادرش حق داده بود.صدای نفرین های مادرش را  در میان صدای اگزوز موتورش میراند. می دانست مادرش،پیش از ازدواج ، درخانه ی پدری اش در ناز ونعمت زندگی می کرده و حالا30 سال است که درجست وجو  وآرزوی همان زندگی است.و اوهم باید کاری بکند،اما نمی توانست. مانع سر راه اش را ندید تازیبا ترین شیرجه ی زندگی اش را برود.
پسر همسایه مان ،که نمی دانست زن اش در بازداشت است،پس از 30 روز اغما،مُرد.

چهارشنبه، فروردین ۲۴

Once "burned," what happens to my original feed?


پاره ای وقت هاآدم دربرابر کسی که افتادگی بسیار دارد،در می ماند.گفتگوی خانم هیلاصدیقی (که من شعر ((هی لا))رابرای اوسروده ام باآقای مهدی خزعلی ،ازاین دست است.

دوشنبه، فروردین ۲۲

گم گمانی

گم شدن های مجازی ام
درتار ِتارنماهای ِ تار
تارتَنَک هارافراخوانده اند
تا
تارهای گیسوان ِ تو را
درشبهای تار
برای ِ سرداران ِبر داربنوازند
شانه های کاه گلی ام امّا
بارِ دوری ازگیسوان ِتورا
دراین شب های ِهول وهراس
برنمی تابند
وبوی ِگِل های ِباران خورده رابه پستوهای ِنموروتارتبعید می کنند

باورِ شَلالِ گیسوانِ مواج و آشفته ات دربادهای ِ ویرانگر
بوی کافورراچندان می پراکند   که
بویایی ِآسمان ِ گُم شدن های ِغیر مجازی ام را
در هم می کوبد
خُم هم اگر شوی
درزیرِ تاک های گورِمن
شرابی نخواهی بافت
خَم هم اگر
خماخَم ابروی ام
یارای ِاخم های تورانخواهد داشت
کابوس ِیورش های ِ شبانه ی ِ تاتارهای ِ زُلفِ تو
آرامِشِ شبانه یِ رویاهاهایِ کودکانه ام را
تاراج کرده است

شنبه، اسفند ۲۸

نوروز

نوروزی پر از رنج وشکنج داریم.ولی این روز هزاران سال را در خود پنهان دارد.نوروزمان سرشار از پیروزی و شادی بادا !!!!

دوشنبه، اسفند ۲۳

نه به ستم


هی لا به(( لا))ی تو من شادم    چون توزبندوبندگی آزادم     
هی لا   لا گفته ای به سیاهی
هی لا    لاگفته ای به ستم
هی لا   لاگفته ای به چرنوبیل
هی لا  لا گفته ای به سکوت
هی لا  لابه لای  دروغ گم نشوی هی لا به لای ستم  هی لابه لای لای لای زنجیرهای تانک ومیله های سیاه
  این جا سرزمینی است که  در خانه های امن  پیش نویس شوهای تلویزیونی را تحریر می کنند
  ومیدان های اش چنان از سکوت پرشده اند  که نام خود را درچشم های خون پوش گم کرده اند
ندای ات هی لا به لای(( سکوت چیست به جز حرف های ناگفته)) های  سنگین چرنوبیل های ژاپنی درخروشند وفوکوشیما را هیروشیما می شناسند
 چشمی که لا یه ی خون پوشید        شعرتوازدل  خون جوشید

سه‌شنبه، اسفند ۱۷

3x25x1x10

3
غروب هایت که به خاکستری می زد
باضربه های فهمیده های فریب
به سرخی می زند
این بارکسی به نوک کوه نمی رود
ما خود؛ کوهستا ن شده ایم
شناسنامه های مصادره شده مان را
با خود برای خرید ناداشته هامان به بازار می بریم
وزیر امواج ریا ،حتی، گم نمی شویم
25
ایستادن 2باره درساعت25
جابه جایی بیم های شبانه بود
سرخی ام رابرسنگفرش ها پاشیدم
تا زردی ِ پنهان ات را بر آسمان بپاشم
10
10 بار ِ دیگر ایستادیم
برآستانه ی ِ آشکار کردن ِخورشیدها
تابی فروغی ِ ستارگانت راجشن بگیریم
1
پیش بینی ِ بادهای این روز چندان سخت نبود
نورسته های ات همیشه فریب می خورند
و دیوانه وار خود را پرت می کنند
بیم های شبانه ات را
باپنهان کردن ستاره ها تاق می زنی
تا در اوهام آشوویتس گم شوی

پنجشنبه، اسفند ۵

بازی

این همه زورنگوبه من  چی کارکنم؟ ازدست زورگفتن تو من به کجا فرارکنم؟
گفتن بگین: ایناهمه ش یه بازی بود      هرچی که بود تودنیای مجازی بود
- راستشوبگو کی بود؟کی بود؟
گفتن بگین هیشکی نبود
- این که میگن این همه آمبولانسا    پربوده ازلیسانسا    پس این همه ویراژها     فوت کردن خاشاک توی پاساژها
- چندباربگم گفتن بگین ایناهمه ش یه شایعه اس    گفته باشم تکرارِاین حرفا برات یه فاجعه اس
- بچه کوسه کجابود؟
ای شیطون! جایی نبود یا اگه بودناکجابود
- راستشوبگو کجابود؟
من چی بگم گوشتوبیار میگن که اون مثل باد    رفته بودتامهاباد
آب خورده بود واه چی بگم بالیوان    سنندج روردکرده بود رفته بود تا مریوان
ازراه تبریز رفته بودتاتهران       از راه شیراز رفته بود اصفهان 
- حالابگوکِی توی اون شلوغی پیداشده؟
میگن کوسه اززورترس وحرص وپیسی       بازهم بوده مشغول کاسه لیسی
تو این فرصت لیزخورده واز دست اون رهاشده گشت وواگشت کرده دیده باز وارد یه چاه شده

شنبه، بهمن ۳۰

آژی دهاک

سپس ابلیس از بوسه زدن برشانه های آژی دهاک پشیمان شد واز او خواست که بر شانه اش بوسه زند.

آژی دهاک که تازه مارهای اش از 2 برناآن هم یکسره وبی میانجی سیراب بودند ابلیس راگفت:اکنون که من برنایان رایکسره به 

مارهایم می خورانیم پشیمانی؟!!من هیچ گاه برشانه ی تو بوسه نمی زنم چون تو به دو برنا خوشتودی ولی من بسیارخوارم

دوشنبه، بهمن ۲۵

ایستادن درساعت25



خودم چونان همیشه در فرود بودم
آن قدرسرم رابالاگرفته بودم تا در اوج ببینمت
می خواستم نادان باشم وازتو بپرسم در اوج چه می کنی
اما مرا باقصر کاری نبود
۲۵ بار سرم را زیر پای ام گذاشته بودم
تا دراوج ببینمت آن گاه که کرکسان
(( ۲پرنده ی بی طاقت سینه ات)) را نوک می زدند
وشرم گونه های آنان راهیچ گاه سرخ نمی کند
این بارمی خواهم ۲۵ بار برای((۲پرنده ی بی طاقت درسینه ات آواز))بخوانم

سه‌شنبه، بهمن ۱۹

درساعت25

25شاخه گل سرخ
25 کبوتر ِ لو رفته
25بانوی ِقرمزپوش در  کنارِبرج
 منتظر ِ
منتظرِ هیچ بوسه ی حرامی  نیستند
کنارهمین برج رستم 25 بارسهراب را در خون کشید
کنار ِهمین بانوان ِ چشم  قرمز پوش  رستم
25بارندا در داد نوشدارو!
امًا25 بار عروس ِچشم قرمزپوش  غایب بود
ینگه ها 25 بار گفتندعروس رفته است
نسرین بچیند
درساعت25
25بار در انتظار ِکبوتران ِ سپید

شنبه، بهمن ۱۶

گاه شکستن باور

پسین گاه که می شد
ازنطفه ی یک نقطه آغازمی کرد
بعد  اتم های نیازش را تا امتداد تو
باور کرده بود
پیوند ابروان تو ونی نی جشمان اش
برای آرمیدن درزیر آبشارگیسوان تو
کافی است
وگیسوان توبودکه اتم هارادرهم می شکست
آفتاب که می پرید
گل های کاکتوس که می مردند
تنها من مانده بودم  و بوی گیج کننده ی نرگس ها وشب بوها
بی تو توفان زده وتنها
 نگران بامدادی بی خورشیدچشمان اش  
وتوبی پروا
باگیسوان رهاشده درباد

سه‌شنبه، بهمن ۱۲

خلیفه هایی که درچشم توخفته اند



نه بابک ام و نه از سُلاله اش
امًا درچشم های تو
خلیفه ها
کشتار ِ دست های ِ مرامی خندند
خون های  رفته را
هیچ تشتی
درخود نمی کشد
چشمان من امًا
   زرد و سرد
تن فروشی افشین های چشم  ِ تو را می گریند
من با دست های بریده ام
با خونم اعتراف نامه ی قلب ام  را نوشته ام ؛
آری   تََر دامنم
اما پاشنه ی کدام سیاوش
درآتشی که تو افرختی رویین  ما ند؟

یکشنبه، بهمن ۱۰

آ واز دسته جمعی ملاحان گمشده


   آ واز خواند ید
     رقصید ید
    تمام قطب نماها از کار افتادند
     جهان ساکت شد
                    برگرفته ازشعرعطرخوب ص35
پیش از این که به خواندن این متن بررسی گونه ادامه دهید،چندنکته رامی گویم اگربازلزومی به خواندن بود ادامه دهید.1-چون این کتاب چاپ سوید است،ممکن است دسترسی به کتاب پیدانکنید2-علت نوشتن این یادداشت باورمن است که این دفترشعرشایدحلقه ی مفقوده ی بین شعر شاعران مقیم ایران وشاعران درغربت است.3-من این یادداشت را نه به عنوان نقدونه دعوت به خوانش بلکه،تنها وتنها،به عنوان نقطه ی  آغازیک بررسی می نویسم4-چون شاعراین دفتر رانمی شناسم،تنهامعیارمن،تعدادی ازشعرهای همین کتاب است5-دراین دفترشعرهای زیبایی خوانده ام که به دلیل این که درشرایط حاضر نیازی به بررسی آن ها نیست،تنهابه اشعارخاصی توجه کرده ام...بگذریم .من گفتم دیگرخودتان می دانید.
امیرحسین تیکنی درآغازهمین شعر،به هم ریختن  دنیا را تصویرکرده است؛

  آواز که در کوچه بپیچد
   زانوی رهگذر که به رقص درآید
 جغرافیای دنیا به هم می ریزد

 اما شاعرپیش از پذیرش سرگشتگی اش ،تلاش کرده است که  به سفری حتی اجباری تن اگر دهد،باید    مقصدی –هرچند،چندان تعریف نشده- ولی تاحدودی روشن ،داشته باشد. شعر بسوی فانوس دریایی که در   بندر الجبیل سروده شده است و تاریخ سرایش شعر نیزنسبت به تعدادی از اشعار دیگر این دفتر،قدیمی     تراست_تیر85- شاعرهنوزحاضرنیست گم شود.مقصدش معلوم است.     از امتداد تمامی لبخندهایت می  توان قایقی ساخت/ از اقیانوس ها گذشت/نشانی ها را فراموش کرد/ و بی آنکه به دنبال اخبار  هواشناسی     بود/بسوی فانوسی دریایی راه افتاد


سماع است یا رقص کولی ها ،مهم نیست.سرگشتگی انسان ،مرز نمی شناسد.این شعر در ولادی وستوک روسیه سروده شده.درهایکویی این گونه می گوید:زیر درخت بیدی لرزان/آوازدختران تایلندی/ - می  ایستم !.درشعر رزهای عربی که درچین سروده؛؛ زمین زیر پای رقاصه های عرب می لرزد/و هزار آرزوی مرده/چون آواز مخروبی /در اندام لرزان من / فرو می ریزد.
درشعر انتهای این خیابان ها به دریا نمی رسد ...که امضای اصفهان پای آن است؛چنین می سراید: از فیروزه ی شیخ لطف الله/می توانستم آواز غم انگیز پرنده رابشنوم
شاه بیت شاعر _ البته ازدیدگاه خودش –اگر این بیت باشدکه  ؛  گم شده ایم/این را ملاحان کشتی گمشده ای می گویند/که در اقیانوسی سرگردان است  .
نوعی سرگشتگی با نگاهی شرقی رادر دهکده ی جهانی،توصیف می کند.درجایی ازشعر عطرخوب  می سراید:پالتوی پوستی روسی /گیسوانی به سبک مصری /چکمه های ونیزی / احتمالن بی سکان و بی لنگر دل به دریا می زنی
درهمین جغرافیای به هم ریخته است که شاعر،درشعر ِ((شاعر))؛روی نیمکتی کنار چند درختچه ی مگنولیا/در پارک ملت. ازعمرخیام می شنود:هزارسال پیش تو را دیده است/خنده ام گرفت/ از خنده ی من غمگین شد.
درپایان شعر  آوازدسته جمعی ملاحان گمشده   را باهم می خوانیم؛
گم شده ایم /این را ملاحان کشتی گمشده ای می گویند/که دراقیانوسی سرگردان است/چه جزیره ی زیبایی که می بینیم ومتروک مانده اند/چه صخره های پرشهامتی که هنوز بیرق آدمیان را تجربه نکرده اند/چه زیبایی دردناکی دارد اینجا/چه آرامش عذاب آوری./نه فانوسی می درخشد/ونه ستاره ای داریم/تنهاحواسمان دلداده پریان غزلخوانی ست/که نیمه شب سر از آب در می آورند و ما را در آغوش می گیرند/پریان بلورینی که جامه سیاه به تن دارند./ما پیر این زیبایی شده ایم/چه زیبایی دردناکی/چه آرامش عذاب آوری./ در شب اقیانوس بزرگ/همه سکوت می کنیم و منتظر می مانیم/گم شدن مقصد کشتی ما بود/ناخدای این کشتی دلداده چنین می گوید
دشاعراین شعر رابه نویسنده ی مقیم سوید مرتضی محمودی پیش کش کرده است

آوازهای دسته جمعی ملاحان گمشده

سروده های امیرحسین تیکنی را (نشرآلفابت ماکزیما) در سال 88خورشیدی پخش کرده است. این سروده ها؛کم شراب است وقهوه خوردن خیلی زیاد دارد ولی احتمالاقهوه هم جزوواژه های ((تابو))شده.چون این کتاب می توانست درایران ،مجوز بگیرد.البته غیرازقهوه یکی دوتا اسم هم توی کتاب هست مثلامحمدمختاری.بگذریم ؛این دفترشعر،نوعی نگاه بومی -جهان میهنی دارد.نه تنهابرای این که ؛امضای پای شعرها،سوماترا ویاسایگون وچندبندر دنیا است ،بلکه درجاهایی از آن رقص سماعی شاعر باعث می شود {جغرافیای جهان به هم بریزد }ویا{قطب نما ازکاربیفتد}.این سروده ها احتمالاَپلی است، مابین (شعربومی ِ چشم به راه ِجهانی شدن)وشعر ِغیر ِبومی ِگسسته _ناپیوسته به نگاه ِ نوستالژیک وhome sicknes ِ هنرمندان ِ درغربت؛که به نوبه ی خود؛نوعی نگرش ِغیر ِبومی است.احتمال قوی،شاعر ِاین دفتر،جاشو،ملاح ویا کاپیتان کشتی است و نمی توان گفت؛ اودیسه وار ولی سعدی وار گرد ِجهان،گشته است ولی پا و دلش هم چنان در ایران مانده است.مردش باشم وحوصله ای مانده باشد،بررسی اش می کنم ومی گذارم دراختیارشما

شنبه، بهمن ۲

رفتن ونرفتن از این تارنما

بی معرفتی است اگر بگویم این سویس وب ،خوب نیست. ولی خیلی کنداست ویادداشت ناپذیر.صدای دوستانی که می خواسته اند بر پیام ها یادداشت بنویسند ونتوانسته بودند،در آمده بود.از این جا کامل نمی روم ولی یک تارنمای تازه راه انداخته ام که نشانی اش را در پیوندها نوشته ام وروی وازه ی" نشانی تازه ام"اشاره کنید،پیدامی شود.

چهارشنبه، دی ۲۹

اُریون فیلمی از علی عصمتی زمانی


ORION ALI ESMATI ZAMANI
3تن در غبار ِشن زار ِکویر گم شده اند: ِیک شناکننده ی ِخلاف ِجهت ِآب،یک زن – مادر ویک پدر ِ قُربانی ِجامعه ی مردسالار؛.دختر،خواسته یا ناخواسته –چه برای به دنیا آمدن وچه برای  ِخلاف ِ جهت  ِِآب،شناکردن- دردام ِصورت ِفلکی اُریون(به معنای مردشکارچی)گرفتاراست.اواُریون(نوعی بیماری درناحیه ی گلوکه دربیمار،حالتی نزدیک به خفگی ایجادمی کند)گرفته است واگر از دام ِاین بیماری ،برهد،واکسینه می شود.او به وسیله ی تلسکوپی به نام اُریون،رصد می شود ودچارِنوعی پرده دری می شود که واژه ی عریان راتداعی می کند. حکایت ِزن –مادر امّا2روایت دارد:یک روایت مربوط به زنی است که عصمتی زمانی ،چهره اش را،آشکار نمی کند.او حافظ باورهای ِکهن است وبه عنوان مادر،برای همه ی دختران نگران است وباگزمه همکاری می کند تایکی ازنسلش قربانی نشود. زن –مادر دیگر امّا؛حضوری فیزیکی دارد:به ویژه زمانی که رد کشیده اش روی چهره ی صورت فلکی اریون،خوش می نشیند.اوج زن-مادری راوی دوم،زمانی است که در کشاکش  ِزن بودن ونگرانی از نابودی شوهر (به خاطرستمی که از ناحیه ی جامعه ی نرینه سالاربر او رد شده است)و مادربودن(به خاطرستمی که از ناحیه ی جامعه ی نرینه سالاربر دخترش وا رد شده است)درگیراست واین درگیری تازمان مرگ به عنوان زن ومردن به عنوان مادر،ادامه دارد.عصمتی زمانی از یک محیط ِکاملا گوتیک به خوبی برای یک بیماری گوتیک اجتماعی خوب بهره می برد وجون به محیطی هندسی و غیر گوتیک می رسد،باهرچه تنگ تر کردن کادر،دختر ِ در حال فرار از 4چوب های اجتماعی راآن قدر بزرگ می کند تا کادر دچارشکستگی شود.لوکیشن کویر؛یکی از لحظات اوج کار عصمتی زمانی است.در این لوکیشن همه چیز می لرزد ومواج است. گوییادر لحظه ی مرگ نیز همه چیز را موّاج می بینیم. اریون،فیلمی است که بارها وبارها باید دیده شود.

undefined

undefined قصه وشعر