سه‌شنبه، اسفند ۱۳

چهارشنبه، بهمن ۲

سهل انگاری ده نمکی 5کشته وقالیباف 2زن که1نفرحساب میشه.

ازخودم تعریف نمی کنم دل ام دریایی است
بسیاری دل ا م را ندا زده اند که دریاجوابم بده
امًا آن قدرخروشان است که وقت نمی کند سرش را بخاراند
کولیان بر کناره اش می رقصند
وجویبارکوچکی از آن آبشخور بُز اسمرالدا است
واز قطره های آن گوژ شفا می یابد
ودیگر شخصیت برجسته ای نخواهد بود

سه‌شنبه، دی ۱۷

راست اش را بخواهی جایی ایستانده شده ام ببخشیدکه یواشکی صحبت می کنم پشتاپشتم اندیشه مرگی است رویاروی ام دستگاه دورنگاری است که تاچندی دیگر نه ماننداکنون تنهاسوت می کشد وکاغذهای سفیذبیرون می دهد برق پشت به من ایستاده و لَختی درنگ کرده است چراغ های چندزمانه ی چندگذرگاهه بی رنگ شده اند وسبز نه که برپرده سرخ نریخته که نقاش بی سودای اندیشه ای سترون تمامی رنگ ها را سپید می پندارد آدم ها ماشین ها رَج های در هم شلال نشده ی تابلوهای چهل تکه در خماری بی رنگی ی چراغ ها و بی فرمانی ی رایانه ها سرگردان اند بله من هم به قول شما خودم ایستاده ام با ذست های ام که در وداع با جیب سرگردان اند و هیچ جِیبی رابرای لحظه های آسایش نمی شناسند فعلا ایستاده ام پشت سر برق گویا قرار است او پیش از آن که به دار آویخته شود توبه نامه اش را بر کاغذ سفید پشت چراغ های بی زبان بنویسد دورنگار2باره سوت بکشد رج های تابلوهای چهل تکه در هم شلال می شوند چراغ ها ماشین ها را به مسیرهای از پیش تعیین شده بفرستند منتظرتماس بعدی من نباش خبر مرگ ام را در روزنامه های فردا صبح بخوان

نگاره از:خانمGelareh Tahmasebi

پنجشنبه، دی ۵

وجودشاعران ونویسندگان درهیچ جالازم ترازحکومت های دیکتاتوری ِرانتی نیست.هروقت رانتی جابه جابشه ،یه عده شون گم می شن یه عده شون رورسمامی گیرن!!!!جالبه که همه ی عملیات هم زنجیره ای یه!!!مفته اگه بیرزه
میگن ازمحمدنوری زادخبری نیست...مهدی موسوی واختصاری روهم که گرفتن..تازه چه خبر؟!!

دوشنبه، آذر ۱۱

می ترسم ؛

در آلوده ترین شهرجهان هان!هان!هان!ه ا ن!!!!!!!!!
نفسم سم سم سم بکشم 
عاشق شوم
ودرریزگردها فراموشت موشت موشت موشت شوم

پ.ش:::عکس خفٌت باررابه توان خداکنیدشایدمیان آلودگی هاببینندمان

یکشنبه، مهر ۲۸

یکشنبه، اسفند ۱۳

12 شوخی /جدی برای گندنای دوازدهه ات وسیزدهم آدم کشت

روزهای امسال {بی تو}آن سان مندرس شده که نوروزی ندارم

من به شکل مضحکی عاشق حماقت های مشترکمان بودم

کافی است هوای کابوس های مرا داشته باشی ؛مردن عین نمردن است

شرنگ بوسه های ات ذره ذره جانم راکاسته است ...نه می میرم ونه زنده ام

ای عشق!های و هوی دروغ نمی گذارد نغمه ای بسرایم

آن قدر دورتو چرخیدم تا پاک شد همه آلودگی ز جان

جمعه ها بی تو وباتو دراتتظارموهومات می گذرد

آدم کش بودی ولی مرا آدم حساب نکردی

دل َ م داری است هماره که رویاهای ام بر روی آن می رقصند

راستی یادت هست می خواستم ببوسمت سگ چشمان َت فراری ام داد؟

خنده دار تر از من تویی که عشق را باور داری

بی تو فردایی ندارم با تو تمام دیروزهای ام به فنا رفت

جمعه، بهمن ۲۷

می خوام اعتراف کنم که من عاشق یه آدم 2کاره شدم منظورم ازنظرسنی نیست شایدهم باشه یه وقت هم فکرنکنین این کاره س والا ناراحت میشم ازتون یا اگه فکرکنین اون کاره س نفرینتون می کنم ومی گم الهی جز به جیگر اون فکرتون بخوره حالا که شورای نگهبان گفته اشکال نداره که هرکی دلش خواست میتونه 2کاره باشه من هم پرده هاروکنارمی زنم وازدوست ودشمن نمی ترسم و اعتراف می کنم که یارم یامشغول پرواربندی ِ کابوس هامه ویا داره رویاهامو کشتارمی کنه

یکشنبه، بهمن ۱

وَ

وَ

دَرد دَرد دَرد که می دود زیر پوست َم ومی درد جانم بامن بودی عزیزم گفتی جانم جان جانانم من خسته ام خسته ام خاتون خسته از خستگی های خُرد خسته ام خسته ام از خستگی ها وخشم ها وخشونت ها وخشونت ها وشهوت ها و وحشت  و خشونت های خُرد خسته ام خسته ام خسته تر از آن َم که شراب چشمانت بامن بودی عزیزم وچشم ها ام یارای خشکیدن دار دار دار دارم زده دوری ات ونزدیکی ات و  درد که از تو رد می شود وبه یاد دوری از یار و دار ودیار ویار یار چونان که در کنارش سر می رود هو هو هو حوصله ام آه آه آخ خسته ام مرگ َم مردی در هم شکسته ودرخود غنوده بود که رویاروی خودش ازهم گسسته بود و پیوسته بود با تبری خونین از زخم بودن ونبودن با تو و قدم آهسته آهسته می رفت و ریشه های اش را می زد و قدم آهسته آهسته و گسسته پیوسته می رفت تادر شراب چشمانت باتو بودم عزیزم و درد که می دود ومی رود باتوکه خودم خودم که تو بودی بودم عزیزم

جمعه، دی ۲۲

پرسشِ من ِ مُرده ازشما زنده ها!!!!!!!!
این مرد یک بار دیگر؛خرفت شده است؟
من هم ماننداین مرد وقتی زنده بودیم؛بهبهانی بودم.پیرکه می شدیم ودرآمدنداشتیم وارث ومیراثی هم اگرنداشتیم؛ما را می بردنداطراف بهبهان ودرشکاف تپه ها،جوری که نتونیم برگردیم ؛می گذاشتندتا بالاخره بمیریم.این مرد،پیش ازمرگش هم مایه ی عذاب بود..ماهمه چشم به راه بچه هامون بودیم که پشیمان شوند،ولی این آدم همه ش منتظر یک عاج فیل بود..تا...مرده اش کمتر از زنده اش نیرزد!!!!!خرفت زده بود ..آخرش هم شبی تو خواب هی دادکشید:عاج فیل! عاج فیل تا پروازکرد وازتپه افتاد و سقط شد..گفته بودند؛خرفت خونه نیست وتوبلادغربت،مجاورشده ولی گندش در آمد وزن وبچه اش مجبورشدند،خاکش کنند.الآن هم مایه ی عذاب است.وقتی زن وبچه اش می آیندبالای گورصاحب مرده اش وگریه وشیون می کنند؛فکرمی کند؛آن ها توزندگیش ؛دوستش داشته اند وکاسب کارانه وبه خاطر زبان مردم گریه نمی کنند. شما بگویید؛؛؛اوپس ازمرگش باز خرفت نشده؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!مرده وزنده می گویندشده خودش می گویدنه 

سه‌شنبه، مهر ۱۱


تاتارهای تارنوازوحشی چشمم شب های بی تووبی تار
سوی کمی دارندتاتارزنان تا کوی گیسوان تو بتازند
تا رقیبان تاردل رابتارانند
لختی درزیر تارهای گیسوانت بیاسایند
وتارهای گیسوان ات را
بنازند یابنوازند یابتاراجانند
...

راستی خبرهای تازه ای برای ات دارم
به گوششان برسان راستی خبرهای تازه ای برای رقیبانم دارم:::

تاتارهای چشم ام آن سان بی تار وتارهای گیسوان ات
روبه کوی تاری می روندکه درشب های تار دیگرکوی توراازکوی رقیبان بازنمی شناستد رامش گری را از یاد برده اند وشاید دیگرتوان نوازش گیسوان درانتظار نازونوازش ات را ازدست داده اند
تاتارهای چشم ام از اسب واصل افتاده اندوبیمارند
تاتارهای چشمم درانتظاربیطارند
آه!!!معشوق روزهای شب زده ام وشب های دیجورم

تا تارهای گیسوان ات در انتظارچشمان ام
روبه سپیده نرفته اند
تا آفتاب شادی چشم رقیبان ام بالانیامده
تااز کوچه کوچه های کوی تو گریان وسربه زیرنکوچیده ام
تارهای گیسوان ات رابه بادبسپار
ویرانم کن
می خواهم درزیرسایه ی گیسوانت دمی بیاسایم

جمعه، خرداد ۲۶

دعوت به مراسم خیارچنبرخوری زیرسایه ی عروه الوثقی


دعوت به مراسم خیارچنبرخوری زیرسایه ی عروه الوثقی
گفت:بروسریخچال،خیارچنبرهنوزنوبره.دیوانه شدم ازدستش. می خواستم باویلچرش پرتش کنم به درک.خودم روکنترل کردم وگفتم:دست بردارمرده شورخیارچنبروتو و...خنده اش نگذاشت فحش هایم راشروع کنم.گفتم:برایه خیارچنبرخوردن سرباغ 15 سال حبس کشیدم ازدست شماها. خندیدوگفت:چراناراحتی تورفتی خیارچنبربخوری گرفتنت.،گفتن هوادارتشکیلاتی.به من هم گفتن:به این عروه الوثقی آویزون بشی تمومه.30ساله که ریسمون به اون کلفتی،نخاعمو پیوندنمیده.

یکشنبه، خرداد ۷

مرگ تخیل یامرگ شعریاجنجال فلسفیدن؟

این روزهامانندروزهای دیگرِ پس ازشکست های ِتاریخی ِجنبش های اجتماعی ِبی تشکیلات ،نوعی غوغاسالاری برهمه ی عرصه ها   حاکم است واین ناشی ازبی عملی سیاسی واجتماعی است.زمانی که ملتی دچارتوهم توان انقلابی می شودولی دردرون خودش پوچی وبی مایه گی تاریخی اش رادراین مقطع تاریخی ،فراموش می کند. دیالکتیک درونی گریزناپذیر واژه{که پری رویانه درلباس های گونه گون رونمایی دمادم می کند}وگستره ی دیالکتیکی ِ بازهم گریزناپذیراندیشه؛ جای خودرابه غوغاسالاری می دهدتافقرتاریخی دمادم قهرمان پروری برای درهم شکستن قهرمانان خودرالاپوشانی کند.یعنی نوعی ((فراربه جلو))باژست ایجادجهش اندیشه جای بررسی نقادانه ازخودرامی گیرد.دراین راستا،گروه هایی ازروشن فکران با راه اندازی جوایزغیردولتی ِ  پرچم ِماهنوزشکست نخورده ایم خودرابرمی افرازندودربرابرگروهی دیگردربرابر این گروه صف می کشند. گروهی مرگ شعررااعلام می کنند تابگویند،فکرنکنیدفقط قهرمانی مرده است،بلکه شعرنیزمرده است .دربرابریکی قصه را جایگزین شعرمی داندویکی دیگرتشکیلات جدیدبررسی مرگ شعر راه می اندازد ویکی دیگرکانونِ مخالفانِ مرگ شعر را راه می اندازد.درنتیجه قهرونازهای روشن فکرانه ؛شکل ادبی ِ راه اندازی تشکیلات گوناگون می شود ودسته ها دایم پروخالی می شوند وجابه جایی مولکولی پیدامی کنندواتهام زنی واتهام خوری ،مرهم خنده داری می شود،بردرد شرم ازخودوناتوانی دررهبری توده هایِ به هم ریخته ی سازمان ناپذیر.این بیماری ِگریزناپذیرِهنرمندِجهان ِغیرآزاداست ؛که چه بخواهدوچه نخواهد وچه ژست سیاسی بودن رابگیردوچه خودش را فارغ ازسیاست نشان دهد،خودش راپنهانی هم که شده باشد،متعهدبه نجات مردم می داند.من فلسفه نمی دانم ولی چندنکته ای راکه نه علمی است ونه فلسفی ،ولی پوششی است برای ندانم کاری ِخودم  رامی نویسم:1-تا توان خیال ورزی دربشرهست؛ مابه ازای بیرونی پیدامی کند،که یکی ازاشکال آن واژگانی شدن تخیل است ؛وشعر،نزدیک ترین راه بسیاردشواروزیبای این واژگانگی است.2_پیش وپس ازبه وجودآمدن هرواژه،براثربرداشت های گونه گون شنیداری،(ازشکل ناگرفتگی تارهای صوتی تاهماهنگی ویا ناهماهنگی لحظه ای استخوان های درون گوش)ویاهوشیواری وناهشیواری د ما د م واژه بین و واژه شنو،خون هاریخته شده ومی شود ولی نیاز زیبایی شناسانه ی غیرقابل سرکوبی وسیراب نشدنی به واژه(هرچندبرای اثبات هستن و بودن هم نباشد) ؛وشعرپاسخی هرچندآنی است به حس سرگشته ی بشر.3_نگرانی ازمرگ شعرنوعی باورنداشتن هژمونی گریزناپذیردیالکتیک وجود است واگربپذیریم یانه،که هرباردیدن ویاشنیدن واژه ،سنتزی است که ازجدل درونی واژه برمی خیزد ویاسرگردان باشیم دراین وادی نگران مرگ شعرخواهیم بود.به هگل ومارکس بودن هم وابسته نیست.ازهراکلیتوس تااوتیدم(جدل) افلاتونی گرفته تا نوهگلی و...اشکال گونه گون واژه رابه نمایش گذاشته اندواین سیرسیری ناپذیرِ اندیشه ورزی است که دردوره ها ومقاطع شکست تاریخی ،اجتماعی وسیاسی ؛اشکال جهشی پیدامی کند..........

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۸


پرسیدن:آخه 100 هزاردلارگذاشتی براکشتنش ؟مگه چه قدردرمیاری؟






گفت:3میلیاردها






گفتن: اون پولا که توایرانه؟






گفت: نه ازحماقت مردم 3000میلیاردهاهم لاپولی.انگارفهم نداری زده به نوندونیمون

undefined

undefined قصه وشعر