جمعه، دی ۳

و

ونهان ونهان   ونهان کاریت اگربامن نیست

برهان برهان برهان

می نمی ترسم

می نمی خواهم

تمامیت خواهی چفت های دهن را

وجاک های پیرهن را

و لولی ها  و  لولاها را ولنگ و وازبگذارم

که زنده شور این مردگی را
که زنده شور این مردگی
که زنده  زنده به گور هدایت را
چونان داغ غلامان برپیشانی

هم سنگ این واژه ی دست مالی شده...
باشم وباشیم
و گره گوارسامسا را از فرط طاعون
اس تف راغ
که می نمی ترسم
که چه؟
(زنده)
نه بمانم
یاچیزی هم سنگ این


وعیان  وعیان و عیان؟

کاریت اگر با من
دوباره قفل هارا به تعمیرگاه بفرستم
و مقنی بیاید و چاهی که در زنخدان توبود را
کاه گل
تاتنهامست وملنگ چشم های نو من نباشم و
بوی باران باشد و
 میهمانی مورچگان
که پرواز را نه برای به خاطر سپردن....
که برای از دست دادن بال   بال بال می زنم
که بدانی زندانی توهستم وچارچوب باور ها

می نمی خواهم برگ تسلیتی بفرستم برای چارچوب ها
که من گردن نهاده بر آن ها
شاید راه دیگری هم باشد
باید برای تمامی موریانه ها
دعوت به سور وسات بفرستم


من زیر گل می روم
و نهان و نهان و نهان
تو در تو در تو
در مازهای  راز
نه نوشتن را
به تجربه می گیرم
شاید آفریقای چشم تو
گرسنه بماند وچلچراغ در دست
مزا یافت می نه تواند

و زمان و زمان و زمان
      چونان تو
ازدست رفته بود
                         18آذرماه 89




هیچ نظری موجود نیست:

undefined

undefined قصه وشعر